جعفر كوهی:
استاد عيسی باربد
كنياگر
آذربايجان
و اين بار قله هميشه سربلند كوهستان بزقوش حيرت زده و پر غرور تماشاگر
جشنی پر شكوه گشته و قامت پر صلابت و آشوب زدة خوی شرا غرق در روشنايی و شادی
يافت، نور افشانی هزار گونة خورشيد در آبی ترين سرزمين عالم، رقص ابرهای سپيد برفی، زمزمة آرام نسيم مهربان سحرگاهان، آوای دلنشين پرندگان
عاشقؤ چشمان پر فروغ و گونههای لاله گون دختركان كوزه به دوش و سينههای پر غرور
و شوريدة جوانان گردنكش نشسته بر اسبان تيز پا، همه و همه مژده از آمدن سواری آشنا
ميدادند كه با دلی عاشق، دستانی هنرمند، آوايی پر قدرت و آغوشی پر از ستاره و
محبت پای در سرزمين موعودش مينهاد تا دين فرزندی خويش را نسبت به آب و خاك
احداديش تقديم كرده با شكستن تار و پود پوسيدة ظلم و شب پرستی و استبداد پيام
انسانيت و آزادگی و عدالت خواهی را نثار انسانهای مهربان و رنج ديده نمايد و گلهای
عشقو شادگامی را در خانه های غمگين آنها به غنجه بنشاند.
و
او كسی نبود جز استاد عيسی باربد كه در كشاكش بحرانهای سياسی از
موطن خود آواره شده بود.
استاد
عيسی باربد در بهار سال 1295 در شهر باكو بدنيا ميآيد. پدرش اسماعيل اهل روستای
شير و انجيل(شيره جيني) شهرستان سراب مثل ساير هموطنانش جهت تامين معاش و رهايی از
زنجيرههای ظالمانة جامعة فئودالی آن روز به باكو رفته و در آجا با خانمی بنام قمر
ازدواج مينمايد كه عيسی تنها فرزند آنها بوده است. عيسی از دوران نوجوانی همراه
با تحصيل علم به آموزش موسيقی پرداخته و در پانزده سالگی به هنرستان كلوپ فيالوتوف
وارد شده و پس از يادگيری كامل تار آذربايجانی به جمع اركستر سی و پنج نفری دكتر
ليانسيان ميپيوندد. وی علاوه بر موسيقی به زبانهای انگليسی و روسی هم تسلط كامل
داشته است. استاد در همين دوران با خانمی روسی (يا آلمانی)
ازدواج كرده و صاحب پسری بنام رافائيل ميگردد كه اكنون در باكو زندگی ميكند. را
فائيل بعد از هجرت استاد به ايران همراه با مادرش كه هر دو تبعة آنجا محسوب ميشدهاند
در باكو مانده و بعدها با اخذ مدرك تحصيلات عالی در رشتة معادن و صنايع از طرر ف
دولت شوروی در ذوب آهن اصفهان مشغول بكار ميگردد. ولی چون استاد به دليل مهاجر
بودن هميشه تحت نظر سازمان امنيت رژيم شاه قرار داشته بخاطر در امان ماندن موقعيت
فرزندش سعی ميكرد با او ارتباط علنی نداشته باشد و گويا مكاتبات و ديدارهايی بطور
مخفيانه داشتهاند.
تا
اينكه بعد از پيروزی انقلاب اسلامی رافائيل كه در آن موقع در شوروی بوده برای
ديدار استاد به سراب ميآيد ولی متاسفانه نه تنها استاد بلكه برادرانش را هم كه در
تبريز بودهاند نميتواند ببيند و با دلی آكنده از بار سالها حسرت و جدايی به باكو
باز ميگردد.استاد عيسی باربد در سال 1315 همراه با پدر و تار محبوب نالانش وارد
ايران شده و در شهر سراب ساكن ميگردد. وی برای امرار معاش و آشنا نمودن مردم با
موسيقی آذربايجانی همراه با اسدا… دايره زن اهل روستای عسگر آباد سراب مشغول اجرای
كنسرت در يكی از قهوهخانههای سراب شده و با استقبال بينظير مردم روبرو ميشود.
پس از آن دوستدارانش از او جهت برگزاری مجالس عروسی و شادمانی دعوت مينمايند و در
هيم دوران با خانمی شايسته و مهربا نبنام طوبی دادخواه ف رزند رمضان دادخواه آشنا
شده و ازدواج مينمايد كه ثمرة آن پنج پسر و سه دختر ميباشد.
استاد
در زمان خويش در زمينة نواختن ار آذربايجانی و اجرای آواز در آدربايان كم نظير
بوده و در ضمن خاك عزيز آذربايجان را همچون معشوقهای زيبا و بيهمتا با جان و دل
ميپرستيده است چنانكه خوداش ميگفته: من سرابين بير قاريش توپراقينی دنيا ايله
دييشمهرم. بنابراين در شهرستان سراب كلية شهروندان از هنرمندان و صاحب نظران
گرفته تا روستائيان زحمتكش و قهوه خانه نشينان عاشق كه در آن دوران شاهد زندگی
شرافتمندانه و هنرنماييهای كم نظير استاد بودهاند همه از ايشان به عنوان انسانی
شريف و خيرخواهو هنرمند ياد كرده و نام پر آوازة ايشان را زينت مجالس و شاديهای
خويش ميسازند استاد در زمان رژيم سابق مدتی به شهر ميانه تبعيد ميگردد در آنجا
جهت كسب معاش به مجالس رفته و هنرنمايی مينمايد و چون دايره زن نداشته به ابتكار
شخصی دستگاهی ساده از يك طبل ضربه ميزده و بدينگونه به تنهايی هم تار ميزده و هم
ميخوانده و هم جای خالی يك دايره زن را پر مينموده است.
به
خاطر هنر بينظير و اخلاق پسنديدهاش مرم ميانه از او استقبال كرده و برايش احترام
و عزت خاصل قايل بودهاند.
وی
بعد از اتمام مدت تبعيدش كه يك سال و نيم بوده دوباره به سراب برگتشه و حدوداً در
سال 1355 در جريان مراسم روز زن از طرف اكيپ فيلمبرداری صدا و سيمای تبريز مورد
توجه قرار گرفته و جهت اجرای كنسرت به تبريز ميرود. بع داز آن استاد همراه با
آقايان جابر احمديان و محمد ابراهيم ميمندی كه هر دو از دايره زنها وخ وانندگان
بنام و اهل روستای اسفستان سراب ميباشند در صداو و سيمای تبريز و هتل اينترناشنال
تبريز برای علاقمندان كنسرت اجرا مينموده است. به گفته استاد اسماعيل حكيمی معلم
فعلی آموزشگاه موسيقی در سراب استاد صاحب دو هنر بزرگ بوده اول هنر انسانيت و
مهربانی و صداقت و دوم هنر موسيقي، و در ضمن استعدادی عجيب و روانشناسانه در مجلس
آرايی و مجذوب نمودن بينندگان داشته است. آقای جابر احمديان كه حدود بيست و پنج
سال همراه با استاد در مجالس هنرنمايی كرده است و ميگويد: رفتار او بينظير بود
حتی در مقابل خشم و كينه بعضيها جواب خوش ميداد. در عروسيهای روستائيان ما سه
روز برنامه داشتيم روز اول برای آگاهی مردم از مراسم عروسی و بردن جهاز، روز دوم
شب حنابندان و روز سوم عروس را ميبرديم.
در
بهار كه فصل بيكاری ايلات بود ميرفتيم كوهپايههای ساوالان و بزقوش. چه روزهای
خوشی داشتيم در ميان چادرها ميدان بزرگی را با فرشها و گليمهای رنگارنگ
ميپوشاندند و مردم از مرد و زن با صدای تار و دايره ما ديوانه وار شادی ميكردند.
استاد
تار ميزد من مقامات ميخواندم و محمد ابراهيم و اسدا… كه هر دو در باكو كلاس رقص
و آواز و دايره ديده بودند تصنيف ميخواندند دايره ميزدند و ميرقصيدند. ما اشعار
واحد مير مهدی و فضولی را همراه با موسيقی ميخوانديم و پشت سر آن دسته جمعی تصنيف
ميخوانديم مردم هم هيجان زده شده همراه با ما آواز ميخواندند. وی اضافه ميكند:
استاد هميشه ميگفت: سعادت هركسين اوزالينده دير – ايشينده گوجونده عملينده دير.
آيريليق،
آيريليطق يامان آيريليق.
وقتی
كه استاد در سال 1353 دچار بيماری سرطان معده ميگردد نه تنها دوستان وآشنايان
بلكه ايلی به بزرگی آذربايجان عزيزش را غمگين و اندهبار ميسازد.
وی
دوباره تحت عمل جراجی قرار ميگيرد ولی نتيجهای حاصل نميشود آقای محققی معلم
فعلی موسيقی در شهر سراب ميگويد: استاد به مبانی اخلاقی و آموزش درست موسيقی و
زبان آذری تاكيد داشت و كلاً انسانی دلسوز به وطن و مردم بود يكی از ويژگيهای او
حفظ سر مردم بود. ايشان علاقة خاصلی به سه گاه زابل داشت و در خلوت برای خودش ميزد
و گريه ميكرد و از يك نوع جدايی از هويت اصلياش ناله مينمود. يك ماه قبل از
فوتش به ملاقاتش رفتم تا مرا ديد گفت: تار را بده به من و من تار هميشگی و محبوبش
را كه از باكو آورده و خودش با سليقه صدف كاری كرده بوده به دستش دادم، شروع كرد
به زدن دستگاه بيات شيراز گفتم استاد ترانهاش را هم بخوان و شروع كرد به خواندن
ترانة معروف آيريليق گفتم استاد چرا آن را ميخوانی گفت: بخار اينكه دارم از شما
جدا ميشوم. و اين چنين بود كه فرزند هنرمند و بزرگ منش اين سرزمين در مورخة
14/8/1353 در فصل خزان گلها همساز با نالة بلبلان عاشق و برگها و بوتههای زرد
پاييزی اسير بادهای توفنده و سوزان زمان گشته و ايل و تبارش با شيه دردناك كوهستان
بزغوش و غرش ابرهای تيرة شمشير زن همراه با كوه نشينان پر غرور خروشان و خشمگين در
سوگ شهسوار مهربانشان به فرياد درآمده و شيون و ناله سر دادند. مردم هنر دوست
آذربايجان بخصوص اهالی سراب برای استاد مراسم تشييع مفصلی گرفته و وی را در
قبرستان امام زادة سراب بخاك سپردند و اين بياتی معروف مردمی را برای ابد بدرقة
راهش نمودند: سوگلر آخار گئدر- يانديرار ياخارگئدر – بودنيا بير گوز گودير – هر
گلن باخارگئدر.
همچنين
برای تجليل از زحمات هنرياش نقشی از چنگ بر ر وی سنگ قبرش حك نمودند و او در خاكی
كه برايش محبوبتر از همة دنبا بود آرام گرفت. و اما بعد از فوت نابهنگام و
دردآلود استاد در روزنامههای كيهان و اطلاعات آن روز گزارشهای كوتاهی از زندگی و
شخصيت هنری ايشان چاپ گرديده است كه ضمن تشكر از نويسندة آنها بخاطر اطلاعات
ارزندهای كه برای ما به يادگار گذاشتهاند ذكر اين نكته قابل اهميت ميباشد كه
چون مطبوعات در آن زمان تحت نظر مستقيم ساواك بوده حتی گزارشهايی اين چنين نيز
مورد سوء استفاده رژيم قرار گرفته است.
در
آن نوستهها اولاً سعی شده شخصيت واقعی استاد كه انسانی آزادی خواه و عدالت پرور
بوده در قالب كلمات زيبا پوشيده گردد.
«ثانياً
به جهت اينكه فاميل استاد باربد بوده بدون هيچ دليل و مدركی وی را به حدود دو هزار
سال پيش برده و اصل و نصب او را به باربد خوانندة دربار خسرو پرويز نسبت دادهاند
و اين قضاوت غير منطقی و عوام فريبانه درست در راستای سياستهای شوونيستی رژيم
بوده كه قصد داشت نه تنها هويت اصلی موسيقی آذربايجانی را خدشهدار نمايد بلكه
هنرمند آذربايجانی را نيز به نحوی مغروضانه از هويت اصلی و سرزمين و زبان و فرهنگ
اجداديش جدا كرده و وی را هنرمند هوادار دربار شاهنشاهی كه به خيال آنها يادگار
پادشاهان ايران باستان بوده قلمداد نمايد. در حاليكه حتی فاميل پدر استاد هم باربد
نبوده و چنين به نظر ميرسد كه به دليل استعداد و پيشرفت خاص استاد در زمينة
موسيقي، استادانش در باكو به عنوان سمبل نوازندگان ايرانی ساكن باكو ايشان را از
نظر مقام هنری به موسيقيدان بزرگ ايران باستان نسبت داده و لقب باربد را شايستة
شخصيت هنری استاد دانشته بودهاند. در خاتمه از جناب آقايان استاد اسماعيل حكيمی و
استاد محقق معلمين زحمتكش آموزشگاه موسيقی سراب و دوستان و رهروان استاد باربد و
همچننی از آقای جابر احمديان و كليه فرزندان شايسته و فرهنگ دوست استاد كه در جمع
آوری اين زندگی نامة ارزشمند مرا ياری نمودهاند بينهايت تشكر مينمايم.
آيريليق
گوزمون
قارشيندا چكيليردومان
ايله
بير اوزمدان آيريليرام من
آی
منی سئونلر آی عزيز دوسلار
آی
منيم ائللريم قوهوم قارداشلار
اوره
كيم آغلايير داملامير ياشلار
ائله
بير اوزومدن آيريليرام من
گورمه
ديم آنامی نيسگيليم قالدي
گلمه
ميش از لدن آيريليرام من
هانی
تئللی سازيم قدرتلی سيسم
هانی
نازلی ياريم عشقيم هوسيم
هانی
چه چه ووران گوزهل نفسيم
ايله
بير سوزومدن آيريليرام من
گئديريم
نازنين، آغلاما منه
ياس
توتوب قارالار باغلامامنه
من
سئون كونولی داغلاما منه
من
سئن كونولی داغلاما منه
بير
گولم چمندن آيريليرام من
ای
وطن يارانديم انوجاغيندا من
عشق
ايله اوجالديم قوجاغيندا من
ايندی
خوش ياتيرر ام اطاقيندا من
كيم
دئيير وطندن آيريليرام
رودخانه
قزل اوزن
رودخانه
قزل اوزن از ارتفاعات چهل چشمه كردستان سرچشمه گرفته و پس از عبور از منطقه گروس و
جذب روخانههای متعدد وارد چلگه خمسه شده و رودخانههای زنجان رود و ابهرا چای را
ضميمه خود ساخته و بسير خود ادامه داده و در حدود پلدختر وارد تنگه كوهستانی
قافلانكوه شده و از كنار اين كوهستان گذشته و نرسيده بشهر ميانه رودخانههای
قرانقور آی دوغموش و هشترود را كه بالاخره بميانه رود ميپيوندند و از غرب بشرق
جريان دارند ضميمه خود ساخته و در اين محل در عرض جغرافيائی 37 درجه و 26 دقيقه
عرض شمالی و 47 درجه و 51 دقيقه طول شرقی بسير خود ادامه داده و تقريباً در برابر
«ميانه» بسوی مشرق قوسی زده و از كنار ارتفاعات ماسوله جاريست.
رودخانه
پس از گذشتن از كنار آباديهای متعدد و جذب شاخههای زياد از ساحل راست و چپ در
حدود تنگة منجيل رودخانه عظيم شاهرود كه از ارتفاعات طالقان جاريست بآن پيوسته
تواماً وئارد تنگة منجيل شده، و از اين جا ببعد رود ناميده ميشوند. راجع به نام
قزل اوزن در كتب و ماخذ كهن جغرافيا و تواريخ قديم تا حدود اوايل قرن هشتم هجری
مطلبی نيست و نگارنده با مطالعه منابعی كه در دسترس داشت در هيچكدام از آنها نام
قزل ازون را مشاهده نمود و حتی در كتبی مانند جهانگشای جوينی و راحه الصدور نيز كه
تقريبا تا حدود اواخر قرن هفتم ميتوان از آنها ياد نمود نام قزل اوزن ضمن وقايع
تاريخی ديده نميشود و در همه مدارك قديمه از آن با نام سپيد رود، جوی سپيد و
اسپيد و اسپيد رود ياد شده است كه ما اينجا بچند فقره از آنها اشاره ميكنيم:
1-اين
خرداد به در كتاب معروف خود به نام المسالك و المماك (232 هجري) نام اين رودخانه
را سفيد رود قيد نموده.
2-
ابوعلی احمد بن عمر بن رسته دانشمند و جغرافيدان ايرانی در سدة سوم هجری در كتاب
خويش به نام الاعلاق النفيسه اسم اين رودخانه را سفيد رود نوشته است.
3-
در كتاب حدود العالم نيز كه از كتب قديم و معبر جغرافياست و در سال 372 هجری قمری
نوشته شده آنرا سپيد رود ذكر كرده است.
شهاب
الدين ابی عبدا… بن ياقوت الحموی متوفی بسال 626 هجری قمری در كتاب خود به نام
معجم البلدان در توصيف سفيد رود چنين مينگارد:
(اسپيد
رود: معناه النهرالابيض، و هواسم لنهر مشهور من نواحی آذربايجان مخرجه من عند بارسيس
ويضب فی بحر جرجان، قال الاصطخری فيه و اصلی من بلاد ديلم.)
5-
حمدا…مستوفی قزوينی در كتاب خود به نام نزه القلوب (740) هجری چنين مينويسد: «آب
سفيد رود تركان هولان موران خوانند از جبال پنج انگشت كه تركان بشر پر ماق خوانند
بولايت كردستان بر ميخزد» همچنين وی مينويسد:«آب ميانج از حدود كوههای اوجان
برميخيزد و بر آن ولايت گذشته در ميانج بآب هشترود جمعشده بسفيد رود ميريزد»
6-
خواجه رشيد الدين فضل ا… نيز از اين رودخانه به نام هولان موران يا دنموده و در
تاريخ مبارك غازانی در بيان عزيمت غازان بصوب بغداد چنين آورده است:
(…
چهاردهم ربيع الخر بحدود سرای جومه كوركان رسيد و در سغورلق و حدود همدان برف
بافراط افتاده بود سرما بغايت سخت شده و راه بغداد بر آن صوب ممكن نه كه توان رفت
توان شبب عزيمت بغداد فسخ نمود و به كنار هولان موران فرود آمد چه آنجا از جمله
قشلاغهاست.»
7-
باز در تاريخ مبارك غازان از اين رودخانه به نام سفيد رود ياد كرده چنين مينويسيد:
«…
و آنجا شهزاده خربنده نو شهرزاده ايلدار بخدمت رسيدند و چون بهتان كنار سفيد رود
آمد امرا در لادای ايداجی و ايلتمور پسرهند و قور با جمعی ديگر به بندگی رسيدند و
از آنجا كوچ كرده بيوز آغاج نزول فرمود …»
8-
نسوی صاحب كتاب سيره جلال الدين منگبرتی كه آنرا در حدود سده قرن هفتم هجری برشتة
تحرير آورده و در ذكر حال اتابك ازبك در زمان پادشاهی سلطان جلال الدين چنين توصيف
ميكند:
«…
اتفاقاً امير دكجك سلاحدار مقطع ولايت كبود جامعه بود از ناحيت مازندران بميانج كه
از شهرهای آذرييجانست در پی كرد و بر كنار جوی سپيد ملك نصره الدين را بگرفت و
معظم جماعتی كه با وی بودند در حبالة اسر گرفتار شدند.)
همانطور
كه معروض افتاد در همة مدارك قديمه نامی از قزل ازون برده نشده و از آن يا به نام
سفيد رود و دوره ايلخانان مغول به نام هولان موران و سفيد رود ياد شده است و
مسلماً نام اين رودخانه تا اواخر قرن هشتم سفيد رود ناميده ميشد. و نام قزل اوزن
از دورة صفويه بآم اطلاق شده است و نام قزل اوزن همزمان با بميان آمدن القاب قزل
باش و امثال آن مصطلح و معمول گشته است.
گرچه
فاضل محترم آقای رحيم زاده صفوی در كتاب شرح جنگها و تاريخ زندگانی شاه اسماعيل
صفوی چاپ تهران سال 1341 شمسی در صفحه 47 در توجيه مفهوم قزلباس از نام قزل اوزن
استشهاد نموده و نوشتهاند:«لفظ قزل در نام رودخانة (قزل اوزون) كه در خاك
آذربايجان جاريست و در گيلان سفيد رود خوانده ميشود نيز همان معنی را ميدهد كه
تقريبا مرادف (مرد كش) يا به اصطلاح تهرانيها (لوتی كش) است زيرا اين ر د در قسمت
بالا بسيار تند ميرود و مرد و مركب را ميغلطاند و ميبرد شايد تركيب(شيراوژن) را
با قزل اوزن بتوان مرادف دانست.» استدلال دانشمندان گرامی آقای رحيم زاده صفوی در
معنا و مفهوم قزل اوزن مقرون بصواب نيست زيرا معانی شيروژن و لوتی كش و مردكش
هيچكدام از لحاظ مفهوم و ترجمة قزل اوزن از تركی بفارسی مصداق پيدا نكرده و بلكه
كاملاً مغاير و يك استنباط شخصی است نه لغوی و تاريخي. زيرا قزل بمعنای طلا در
تركی و ازون uzen بمعنای شنا كننده و يا شناور است. و اگر چننی توجيه كنيم رسوباتی
كه رودخانه با خود حمل ميكند و سبب آبادی و حاصلخيزی زمينهای مسير خود و بالاخره
گيلان ميگردد بمثابه ذرات طلائی است كه در رودخانه شناور است شايد واقع در نفوس و
رساتر توجيهات باشد. و يا بهتر بگوئيم از كلمه قزلف بمعنای طلا در مفهوم رنگ سرخ و
يا طلائی نيز در رنگها استفاده ميكنند كه در نام قزلف اوزن نيز بمناسبت سرخی رنگ
آب رودخانه از اين كلمه استفاده شده و قزل ازون بمعنای سرخ رنگ شناور يعنی جاری
ميباشد كه در ساير موارد مانند رودخانه قزل ايرماق بكار رفته است. از طرفی اگر
متن عبارت كتاب نزهه القلوب حمدا… مستوفی را كه با تحشيه و تصحيح دانشمند گرامی
اقای دكتر دبير سياقی چاپ و منتشر شده است قبلو نمائيم بدين مضمون: «مراغه از
اقليم چهارم است… حاصلش غله و پنبه و انگور و ميوه باشد اكثر اوقات آنجا درزانی
باشد ولايتش شش ناحيت است:
سراجو
و بناجون و ديزجرود و گاودول و هشترود و بهستان و انگوران و قزل اوزن».
شايد
رودخانه بلحاظ عبور از كنار اين آبادی قزل ازون ناميده شده است زير آنگوران فعلاًجزو
شهرستان زنجان بوده كه انگوران بماه نشان تبديل شده است از بخش قزل اوزن نامی در
تقسيمات كشوری جزو شهرستان مرغاغه يا شهرستان زنجان ديده نميشود و شايد در اثر
حوادث و رويدادهای تاريخی نام اين آبادی نيز تغيير يافته باشد.
پل
دختر
پل
پلدختر بر روی رودخانة قزل اوزن در مدخل ارتفاعات قافلانكوه تقريباً در 20 كيلومتری
جنوب شرقی شهر ميانه در آذربايجان شرقی بنا شده است.
اين
پل بمناسبت اين كه بر سر راههای اران و ارمنستان و بردعه و طرابوزان واقع شده و بر
سر شاهراه بازرگانی – جلفا – پاكستان و هندوستان و شوروی و تركيه است اهميت بسيار
مهم مواصلاتی – تجارتی و سوق الجيشی داشته و دارد چنانكه موقعيت ممتاز اين پل
هميشه مورد نظر سلاطين و امراء و فرماندهان لشكرها بوده كسانی كه ميخواستهاند
قشون خود را بفلات آذربايجان و يا به خمسه و يا به عراق عجم و يا به بغداد و شامات
و يا بشرق فلات سوق دهند. به همين جهت است اغلب سياحانی كه از آذربايجان عازم
داخله فلات ايران بودهاند ناچاراً كنار اين پل گذشته و در سفر نامههای خود بدان
اشاره نمودهاند مانند شاردن، مادام ديولافوا، و سايرين.
تاريخ
بنای پل به تحقيق معلوم نيست و كتيبهای هم كه داير به بنای پل در يكی از پايههای
پل موجود بوده و سائيده شده و متن آن از بين رفته است. لی دانشمندان فقيد
ايرانشناس و ايرانوست شادروان پرفسور پوپ از قول آ. هوتوم شيندلر Houtum Schindler
كه آن كتيبه را خوانده است چنين مينويسد.
«شايد
زيباترين پل موجود در ايران همان باشد كه برروی رودخانه مواج قزل اوزن كند بستهاند…
تاريخ بنای پل باواخر قرن پانزدهم ميرسد اگر چه مصالح ساختمانی آنرا ميشود
بدروههای اخير دانست.»
سنگ
بنای پل تاريخ احداث آنرا (1475 – 1484؛ 888 هجري) نشان ميدهد، گر چه خواندن آن
برای كتيبه شناسان مشكل است.
اسم
بنا(معمار) و حاكم حامی او چنين ثبت شده: حاجی عباس بن الحاج محمود بن محمد بن
العباس القزوينی و محمد روان؛ بن عمان القزويني.
دهانه
وسطی اين پل هنگام عقب نشينی متجاسرين و ورود قشون مركزی برای جلوگيری و تاخير از
ورود قشون دولت مركزی بوسيله متجاسرين خراب شده است.
سنگ
بنای ديگری تاريخ مرمت پل را بوسيله شاه بيگم(بانو) بسال 1517(923 هجري) نشان
ميدهد. اين تاريخ بوسيله A.Houtum Schindler
خوانده شده وی نام حامی را نيز خوانده و اين كتيبه از نظر ناخوانی و عدم ارتباط
موضوع در بناهای تاريخی بيمانند است. و آقای مينوی كه از روی تصاوير كار ميكرده
نظر شيندلر را تاييد و اسم بنا را نيز خوانده است
با
احترام فراوان به نظريه دانشمند فقيد پروفسور پوپ بنظر نگارنده بنای پل يا در دوره
سلطنت غازانی كه دروة عمرانی و آباديهای بيشمار بوده بعمل آمده و يا در زمان سلطنت
سلطان محمد خدابنده و آغاز عظمت و آبادی سلطانيه و رواج و پيشرفت شهر تاريخی تبريز
اين پل پی افكنده شده است كه در هر حال اظهار نظر محقين و دانشمندان اين مساله را
روشنتر خواهد ساخت.
هنگام
پيشروی قشون مركزی و عقب نشينی قوای متجاسرين در آذرماه 1325 يكی از دهانههای اين
پل برای جلوگيری از پيشرفت قشون مركزی بوسيله مواد منفرجه خراب گرديه و عكس مقابل
نمايانگر اين واقعه تاريخی ميباشد.
ساربانا
احساس وحشت ميكنم!
از
باغ صفای كوی سرخاب كه راه ميافتادي، گوشه گوشه
كوچه پس كوچه هايش پوشيده بود از شاخههای درختان تاك، با خوشه خوشة انگورهای
آويخته از ديوارها و درختان توت بيدانه و تبريزی و نارون سايه افكنده بر خانهها.
ميدانچة «قوش داشي» حد فاصل كوی ما با «باغچة كد خدا» و «كوی امير» بود. باغچة كد
خدا چون چراغی در ميان بساتين و رياحين محله ميدرخشيد. بهار و پاييزش. تابستان و
زمستانش گوشهای از فردوس را ميماند. كودكی من در گوشه كنار اين باغچه و كوچهها
گذشت. كنون كه عمری از من گذشته چون باز پس مينگرم. نه از تاك نشان مانده و نه از
تاك نشان.
كوی
ما هر چند خانه های «مجلل الملك» و «اسكندري» «مولوي» و «پسيان» و امير العماء
شقاقی – خان قيزی ببرا در خود داشت معهذا به پای عمرات
قايم مقام امير نظام حاجی ناظم و فرمانفرما كوی امير نميرسيد عمارات رفيع و وسيع
ژون قصور داستانهای هزار و يك شب.
كوچة
كدخدا با خانه باغچة سيف السادات و نقشه لی حياط و كوچة مير آقا با خانه های
طاهباز اين هر دو كوی با كوی ما توسط ميدانچة قوشداشی به مركز محلة سرخاب «بازارچه
سيد حمزه» منتهی ميشدند.
مجموعة
نفيسی از ماثر و آثار اسلامی و عرفانی چون بقعة سيد حمزه و مدرسه مسجد ظهيريه و
مقبره قايم مقام و خانقاه و مقبره ملاباشی و مقبره تاجر باشی و آرامگاه ثقه
الاسلام شهيد و عبة منسی شيخ محمد خيابانی و شهدای دهة عاشورای 1330 قمری و مقبره
الشعرا محل قبور اكابر اولياء رفعت شان و … از بركت همين عتبات عاليات كوی سرخاب
ود كه ملای رومی خاك پاك آن را تحفة خد ميخواست.
از
اين بازارچه و از ديوارة شمالی قصر و باغ امير نظام – قصری كه تكيه گاه صد بهرام
بود . چون ميگذشتی وارد خانه باغچة «حاجی ناظم» ميِدی كه يك تنه شرق كوچه را از
انول تا آخر ميپوشاند با عمارت عالی و گچ بريها و طاق نماها و با سر در زيبا و
نقش دارش رهگذر را به خود ميخواند كه: ميل رفتن مكن ای دوست دمی با ما باش.
اين
كوچه، با خانه باغچه های چند، آدمی را به كوی «پل سنگي» ميرساند. «كوئی كوچك پر
از اشجار و ب ساتين و سرايهای عالي» كه سرآغاز محلٍة باغميشه نيز در همين حد بود:
«پل
سنگی = پل سنگين» كه شمال شهر را به جنوب آن و ربع رشيدی را به باروی غازانی متصل ميساخت،
يكی از چند گوشههای شهر كه چون فلك، پهنهای بينی سبز و خرم در كنارة مهرانزود،
كه مهرانه رود و چاهها و قناتهای بسيار، جای جای باغات و مزارع آن را آبياری
ميكردند. منطقهای كه سر در «رشيديه» داشت و پای در مهرانه رود.
ربض
رشيديه را رشيد الدين وزير غازان خان احداث نمود. در گوشة جنوب غربی تبريز شهرچة
شنب غازان بود و در شمال شرقش رشيديه. دنيا را نگر، اولی آرامگاه غازان شد و دومی
قتلگاه رشيدالدين شهرچهای كه روزگاری بيست و چهار كارونسرا و 1500 دكان و 30000
خانه و 120000 جمعيت و دارای حمام و باغ و دارالشفاء و دارالضرب و كارخانهها و
تاسيساتی بود كه در عصر خود تاليای نداشت.
از
كوچه باغهای باغميشه و بازارچه «وليانكوي» كه خود را بالا ميكشيدی نرسيده به قله
در جنوب پل قله، به زاوية دو كمال كمال خجندی و كمال الدين بهزاد هراتی ميرسيدی
كه درقطعه زمينی پوشيده ازی گل و ريحان مزارشان زيارتگاه مريدان و تماشاگه راهيان
قله بود با زمزمة از ابيات خجندی كه:
تبريز
مرا به جای جان خواهد بود
پيوسته
مرا ورد زبان خواهد بود
تا
در نكشم آب چرنداب و گجيل
سرخاب
زچشم من روان خواهد بود
قله
نسيم
بين طلوعين قله تبريز
بگو
كه مردة صد ساله را از جا برخيز
پايگاهی
رفيع و جايگاهی وسيع كه جميع آثار شهر و باغات و خانهای باغميشه از آن بالا پيدا
و د بالای آن قله، قبرستانی هويدا، همان مكان را «وليان كوه» مينامند. زيرا كه
هفتصد نفر ار اولياء را در آنجا مدفون دانند. محلة وليانكوی با سادات صحيح النسباش
با باغات و نسيم جانبخش سحرگاهی و شلالة آب مهرانه رود، پذيرايی گرم قهوهخانههای
سيد و حسين عمو رو كردن مردم سحرخيز و صفا جوی تبريز به اين قهوه خانهها، خندة از
دل برآمدة خلق الله و صدای هراز گاه طبقچيها و توت فروشان و نوای شور جهانديدهای
از ته دره و گوشه باغی كه:
اين
قافله عمر عجب ميگذرد
درياب
دمی كه با طرب ميگذرذ
ساقی
غم فردای حريفات چه خوري
پيش
آر پياله را ك شب ميگذرد
و
نمای زيبای خانههای حاجی كلانتر و آري: از بهشت خدای عز و جل تا به تبريز نيم
فرسنگ است.
قله
با هفتاد و هشتاد متر بلندی در جنوب شرقش ساری داغ را داشت و جنوب شرقش ساری داغ
را داشت و در شمالش مهرانه ورد را كه در آن دورها از چشمة سهند سر به فلك سوده، را
هدور و دراز از خود را در پيش ميگرفت تا بع داز گذر از دهات زيبای ليقوان و بيرق
و هربی و محلة بارنج از دامنة قله روان گشته خود را به همتايش برساند كه در آن سوی
شهر جلگة وسيع و بيانهايی را در پيش رو دارد تا سينه در سينه هر دو به اصل خويش
كه جز درياچة چيچست نيست باز پيوندند. آن يكی با همة كلاهنی تيره است و تلخ و اين
يكی عليرغم خردياش صاف هست و شيرين و چه با گشاده رويی تلخی آن را به جان ميپذيرفت
و بيهيچ نقار وغمی خود را به دريا ميرساند.
اما
ساری داغ گلوگاه بادهای شمالشرقی تبريز، باد. نه طوفانهای سهمناك شهر، سنگرگاه و
آوردگاه مبارزين عدالت و آزادی به سالاری باقر خان و مجاهدان خيابان صدر مشروطه
سالاری كه از بنايی شروع كرد.
ديوار
ظلم و استبداد را فرو ريخت و عمارت آزادی و حكومت مردم بر مردم را بالا برد.
جايگاه يلان و پايگاه اهتراز درفش فتح عدالت و مشروطه خواهان بر قوای مهاجمين عين
الدوله و خانان شاهسون و افواج قرهداغی و سيلاخوريهای ورامينی و ….امروز از وراء
دهها سال،باز از كوی سرخاب راه ميافتم تا شهر و خانة خود را باز بينم. «عينالي»
را ميقبينم كه رنگ زيبای سرخ فام و زنبقی و لاجوردياش را آلونكهايی چو ندمل فرا
گرفته و كدر ساخته، هم ساكنين محرومش را و هم طبيعت زيبای كو هشهر را ملول و
پريشان كردهاند.
«باغ
صفا» آن مكان مسفا، كه «چون آن جائی به جهائی كمتر بود ديگر وجود خارجی نداردم جز
در لای سفرنامهها و خاطرهها باغچة كد خدا و خانههای مجلل الملك و اسكندری و
امير نظام و حاجی ناظم و … تقطيع و تديد كشته در معرض بيع و شرا قرار گرفتهاند.
قناتها كور و درختان نارون و صنوبر همه بريده و چاهها پر و چشمهها خشكيده!
«رشيديه»
را شكسته و گسيخته و فرو ريخته سر برخاك سياه بدبختی يافتم.
عمارتی
كه طعنه بر فلك ميزد به لوث تهمت. فسق آلوده كرده منهدم ساختند.
آن
قصر كه بر چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو
ديديم
كه بر كنگرهاش فاختهای
بنشسته
همی گفت كه كوكو كوكو
بازارچة
وليانكوی در معرض تعريض عنقريب چای كنار است و قله غم آشيانی بيش نيست و حتی بر
اهل قبور نيز طرفی نيست. اين اهل قبور خاك گشتند و غبار هر ذره هر ذره گرفتند
كنار.
ساری
داغ را در مقابل دارم با آپارتمانهای آنچناني، از پيش ساخته، بهم دوخته و بر هم
انباشته، نه فضايی و نه صفايی چون قارچ بيريشه، سر در آورده از ناف تقليد
كوركورانة تمدن، كج و معوج.
ساری
داغ طوفانی است و شهر مه آلود ساربان احساس وحشت ميكنم.
يادداشتها:
1. دفع الغرور، 157، 158، 159.
2. به مناسبت وجود «قوچ سنگي»
به اين نام معروف بود. ميدانچهای بود در محدودة شمالی بازارچة سيد حمزه و منتهی
اليه كوچههای مير آقا و مجلل كه بچههای محله در آنجا جمع گجشته و انواع و اقسام
بازيها مشغول ميشدند. حاليه قسمتی از ميدانچه خانه و گل كاری شده تنها قسمت كوچكی
از آن باقی است.
اما
ديگر نه از «قوچ سنگي» نشانی هست و نه از آن شور و حال گذشته.
3. وجه تسمية كوجه به مناسبت
لقب مجلل الملك كالسكه چی باشی دربار و وليعهد محمد علی ميرزا، ايران امروز، 59.
4. از اولاد و احفاد اسكندرخان
فتح السلطان كشيكچی باشی محمد علی ميرزای قاجار مجتهدي، 26.
5. خانوادة جليل القدری بودند
از خاندان ملاباشی كه از قديم معروف و مشهور و مسلك به عرفان و تصوف. بانوی
مرحومه، عزت السادات مولوی از معلمين دلسوز و كوشای معارف بود. آن زن عفيفه و
زكيه، سالها در دبستان خجسته(مولوي) واقع در بازارچه شتربان با دلسوزی تمام خدمت
كرد. همنوز به ياد دارم روسری به سر و عينك به چشم با چه جست و چالاكی بدر محله
رفت و آمد ميكرد و بحق به پاس 32 سال خدمات صادقانة فرهنگياش به دريافت مدال
درجة اول وزارت فرهنگ نايل گشت مجتهدي، 124؛ يادی از بازنشستگان، 56. امين سبحاني،
20.
6. خانه باغجه وسيعی بود. متعلق
به حسنعلی خان و احمد علی خان و فتح الله خان؛ اولاد ذكور مرحوم مهدی قليخان ولد
ژنرال حمزه خان عموی كلنل محمد نقی خان پسيان مجتهدي، 43؛ علی آذر، 280.
7. هاجر خانم (خانم قيزي)؛ از
ايل پسيان، عيال شقاقی عروس امير العلماء بود. زن ايلياتي، كشيده قامت و وجيهه
شجاع با تمام محسنات يك زن ايلياتی خانوادهاش از همسايگان نزديك و با ما رفت و
آمد خانوادگی داشتند.
8. از اولاد و احفاد قايم
مقامها قسمتی از حياط ساختمان، در كوچه عارف باقی بود.
9. از عمارات غير سلطانی در
تبريز يكی عمارت عزيز خان مكری سردار كل است كه در محله ششگلان واقع و در زيبايی
از روی حقيقت اولين عمارت اين شهر است مشكور 98، مهدی بامداد، ج 2، 326.
10. از اعيان و مالكين و مدتی
رئيس بلديه شهر بود و به اقتضای روز در حفظ جان و مال خود ميكوشيد زمان صمد خان
مراغهای طرف او را داشت بعدها با دموكراتها و با خو خيابانی كنار آمد و خود را از
طرفداران شيخ نشان داد در عين حال با والی مخبر السلطنه هدايت نيز دمساز بود
كسروي، زندگانی من، 123.
11. خانههای عبدالحسين ميرزا
فرمانفرما(1276 – 1358 ه.ق) از شاهزادگان قاجار و والی آذربايجان در 1325 هـق
حوادث آن سالها ويران گرديد در سالهای اخير در قسمتی از آن، بيمارستان كودكان و
دبستان فرمانفرما را احداث كردند اما حمام فرمانفرما از لحاظ ساختمان تا امروز هم
بهمان صورت اوليه داير است.
يادداشت
های ميرزا اسدالله ضميری …، 112؛ مشاهدات شخصي.
12. حد فاصل شمال شرقی ميدانچه
قوشداشی و مسجد حاج رحيم و حد نهايی ديوارة باغچه از سمت شمال شرقی كه محدودة كوچه
در همين حد بود در وجه تسمية آن به مناسبت واقع بودن خانة حاج تسمية آن به مناسبت
واقع بودن خانة حاج جواد خان، د خدای سرخاب در اين كوجه است. نادر ميرزا، 61
13. ربابه خانم خواهر سيف
السادات از زنان آزاده و مشروطه خواه محله بود.
شرح
حال اين زن عفيفه و سيده در ياری رساندن به مشروطه خواهان از جمله به زنده ياد
دكتر رضازاده شفق داستانی است كه جداگانه بايد نوشته شود.
14. خانه حاج رضا صراف والد دكتر
رضازادة شفق واقع در كوچة كد خدا چون طاقهای شرقی و غربی حياط منقش به صحنههايی
از مجالس فتحليشاه و نايب السلطنه عباس ميرزا است در ميان اهالی محل هب (نقشه لی
حياط) معروف بود. عليرغم گذشت سالها، در ساية علاقمندی وراث مرحوم حاج مير حمزه
فرشی مالك فعلی خانه، ديوارها سالم و تابلوها پابرجاست.
15. وجه تسمية اين كوچه به سبب
نام مير علی آقا متولی زيارتگاه عون بن علی (عينالي) و بانی مسجد ميرآقای محله
سرخاب بود. كه نام مسجد و كوی هر دو منسوب به اوست..
16. حاج رحيم آقا طاهباز از تجار
معروف و خوشنام بود كه با اسلامبول شهرهای بزر گ روابط تجاری داشت.
فرزند
او صادق طاهباز از مبرزين كوشندگان صدر مشروطه است كه با نام های مستعار دكتر رحيم
زاده، رحيم افٍ، در تاريخ مشروطه معرفو ميباشد. خانة بزرگ طاهبازها تا چندی پيش
در كوی مير آقا نزديك قوشداشی باقی بود. در سالهای اخير توسط وراث در معرض بيع و
شرا قرار گر فته و قطعه قطعه و به خانههای چندی تبديل گرديده است.
علی
آذر، 53، 190، 191
17. كارنگ، 429.
18. همان، 460. مرحوم كارنگ در
كتاب نفيس خود(آثار باستانی ….) توضيح كافی و شافی درقبارة مقبرة ملاباشی آورده و
آرزوهای خود را چنين بيان ميدارد:«… اين مقبره كه بنا و كتيبههای مختلف آن خ د
موزهای از هنر نقاشی و حجاری و معماری شرقی را ترتيب ميللهدهند نياز فوری و
مبرمی به تعمير دارد كه اميد هست مورد عنايت دستگاههای موظف مسوول واقع گردد.
مقبرهای
كه رشگ ملائك بود و ملجاء درويشان و آنهمه انتظار به آبادی و نگهداری آن ميرفت در
سالهای اخير به لوث تهمت فسق آلوده كرده و منهدم ساخته و با خاك سياه بدبختی فرو
پوشاندند و به يكبار از افق تحقيق و تدقيق دور انداختندم. فرياد ابزی اين زبونی
وين راه پر مذلت سوال كردم و گفتم جمال روی تو را چه شد كه مورچه بر گرد ماه
جوشيده جواب دادندنم چه بود رويم را
مگر
به ماتم حسنم سياه پوشيده.
19. فرزند عسگر بيگ، پدر و پسر
هر دو در كنسولگری روسية تزاری مسئوليتی داشتند. حسن آقا بعدها صاحب نام و نشان
گرديده و از معتمدين محلة خيابان و مرد توانگر و تاجر باشی روسها و از سران
خانوادة پناهيهای تبريز شد تا در 1328هـق فوت و در آرامگاهی كه بعدها به نامش
عنوان شد مدفون گرديد. اين آرامگاه اخيراً، در ساختمان فضای سبز مقبره الشعرا با
خاك يكسان گرديد بيآنكه سنگ نبشته های زيبا و خطوط زيباتر مقبره را باز دارند در
حاليكه يكی دو نمونة آن از بهترين خطاطان اخير زماني، يادگار بودند.
20. كارنگ، 392. صميری 110
21. «…. گفتم ببرند در سيد حمزه
محترماً دفن كنند» خاطارت و خطرات، 318.بازماندة جسد را وراث شيخ در سال 1353هـق
از قبرستان سيد حمزه به مزار عبدالعظيم انتقال داده و در صحن شاه عبدالعظيم در سمت
غربی قبر ناصر الدين شاه در مقبرة مجدالدوله دفت ساختند»
يادنامة
ميرزا جعفر….، 30.
22. يادداشتهای ميرزا اسدالله
ضميری …، 65.
23. كارنگ. 400. جهت آگاهی بيشتر
نك نادر ميررزا؛ تاريخ تبريز؛ روضات الجنان و …، روضة اظهار، تاريخ امكنة شريفه و
رجال برجسته؛ آثار باستانی شهرستان تبريز؛ كوی سرخاب تبريز.
24. حافط رند پارسا، 61.
25. نادر ميرزا، 61.
26. دافع الغرور، 174.
27. تاريخ تبريز، 21.
28. راهنمای آثار تاريخی
آذربايجان، 9.
29. تاريخ تبريز، 19؛
آثارباستانی آذربايجان…، 433؛ سنگنبشتههای آذربايجان … 231.
30. 31، (دو كمال)، روضات الجنان
…، جزءاول، 611؛ سنگنبشتههای …، 187.
32-كوی
سرخاب تبريز، 4.
33-
منسوب به مرحوم حاج اسماعيل آقا امير خيزي
34-
دافع الغرور، 174.
35-
رباعيات خيام، 18
36-
دافع الغرور، 174؛ مجتهدي، ص 6.
37-
روضات الجنان …..، جزء اول، ج 1، ص 497.
38-
كوه زرد.
39- روضا تالجنان …، جزء 2، 537؛ ده معمور و معتبری است از ناحية
مهرانرود به سمت كوه سهند عامه لوان بكسرلام، ياليوان ميگويند. پنيرش ممتاز و
معروف است همان؛ سنگنبشتههای آذربايجان…419.
برگشت به ليست |