زهره وفائی
حيدر عماوغلو
حيدرخان عماوغلی، تخميناً در سال 1292 قمری (1259
ش) در سلماس بدنيا آمد. خانوادة وی از افشارهای اورموی بودند و پدر حيدرخان مشهدی
ميرزا علی اكبر نام داشت. مردم برحسب صميميت وی را «عمو» ميناميدند و به همين
جهت حيدرخان هم به «عماوغلو» مشهور شد. پدربزرگ حيدرخان حاجی ملاعلی تانری
وئردی بود و كارش تجارت پارچه و فرش بين شهرهای قارص و الكساندر پول (گومری)
اروميه و تبريز بود. حيدرخان در يازده سالگی به همراه پدربزرگ به سفر پرداخت
و دو سال بعد در مدرسة صنعت و برق فليس، مركز گرجستان، مشغول به تحصيل شد.
شهرت وی در صنعت و بويژه
در برِ چنان بود كه در سال 1318 قمري، مظفرالدين شاه در بازگشت از سفر فرنگ،
وی را با خود به تهران آورد و به وی مأموريت داد تا كارخانة برق مشهد را راهاندازی
نمايد. حيدرخان در كنار كارهای فنی و صنعتي، نقش بسيار ارزندهای در انقلاب مشروطيت
ايران، استقرار آزادی و رهايی ايرانيان از خودكامگی پادشاهان دارد كه به اين
نقش وی در موارد بسياری اشاره گرديده است.
اولين حركت سياسی و
آزاديخواهی وي، تشكيل «كميتة اجتماعيون عاميون» در شهر باكو بود. وی در همان
سالهای جوانی كه به عنوان جوانترين مهندس الكتريك در كارخانجات باكو كار ميكرد،
به همراهی مسلمانان قفقاز و كارگران تحت ستم تزار به تشكيل اين كميته كه
در حقيقت شعبهای از مركز تقليس به رهبری نريمان نريماناوف بود، همت گماشت.
حيدرخان به زبانهای تركي، فارسي، عربي، لاتين و فرانسه آشنايی كامل داشت
و در مدرسة الكساندرپول، زبان روسی را هم فرا گرفت. در ايروان يك سال به تحصيل
پرداخت و در 1896 ميلادی با راهنمايی آماياك آوانسيان، با آثار ماركس آشنا شد.
وی 18 ساله بود كه به حزب سوسيال دمكرات پيوست. وی با وجود سن كم مباحثات
زيادی با آولئه، يوسف جوگاشويل (استالين) ميخاتسكايا، فيليپ مخار، شالوا ايلياوا،
سهگواورژ انجام داد. سپس به فرانسه و آلمان و ايتاليا سفرهای كوتاهی نمود و در
مراجعت به باكو ديپلم مهندسی برِ را كسب كرده بود. اولين ايستگاه برق در باكو
توسط وی ايجاد شد و سپس به صنايع نفتی تقياوف آمده همانگونه كه گفته شد وی
اولين تشكيلات كارگری را به كمك كارگران نفت تأسيس نمود. اكثر اين كارگران
از زمرة مهاجران ايرانی بودند كه برای كارهای فصلی به باكو ميرفتند، وضعيت تأسفبار
آنان حيدرخان را واداشت تا برای سرعت دادن به حركت انقلاب مشروطه، پيشنهاد
مظفرالدين شاه را قبول كرده و بلافاصله به ايران بيايد. اقامت حيدرخان در
مشهد 11 ماه به طول كشيد. وی علاوه بر ساختن نيروگاه كوچك برق مشهد، توانست
افكار عمومی را نسبت به نيرالدوله، حاكم مستبد خراسان تغيير داده و به قدری
پافشاری نمايد كه اين حاكم را از خراسان دور نمايد. البته اين نفرت از آنجا
ناشی شد كه حيدرخان در موقع ورود به خراسان، در دروازة شهر متوجه شد كه فردی
را دو شقه نموده و هر شقهاش را در طرفی از دروازة شهر آويختهاند. در زمان كار
در خراسان وی متوجه شد كه چندين نفر از قدرتمندان خراسان از جمله حاكم و نايبالتوليه
چگونه ارزاق عمومی را خريده و انبار مينمايند و سسپس آن را به بهای گزاف به
مردم ميفروشند. فلذا وی با سود جستن از گرانی نان، بلوايی به راه انداخت و چند
خانه و انبار توسط مردم غارت شدند. در اين اثناء بيست خمره شراب از منزل نقيبالسادات
سر كشيك حرم مطهر بدست آمد كه مردم آن خمرهها را بر سر گذرها قرار داده و به
عابرين نشان ميدادند. هروْی در كتاب عينالوقايع مينويسد: بلوای بيجهت اغلب
اهالی مشهد بر ضد ايالت كبری نيرالدوله به دستور العمل چند نفر اعيان كه عداوت
سابقه با شاهزاده معظماليه داشتند و به گرانی نان اقدام نموده به تحريك اهالی
پرداختند و چندين زن را به فساد واداشتند، در ماه صفر و آن اغتشاش ماية خسارت
زياد به ملت و دولت و ايالت شد. بازار آشفته بود و هنگامة غريبی روی داد، تا
به اشارة مفسدين اول (حيدرخان) به خانه ومنازل يوسف خان بيگلر بيگی و بعد
به خانه جناب نقيبالاشراف نايبالتوليه سركشيك ريخته، اسباب و اموال دفينة
آن سيد جليل را به تاراج بردند و گندم و جو و آلات حديديه و خشبيه و مسينه
و غيره كه از چندين سال ذخيره داشت همه به يغما رفت و مردمان بيرحم درختان
گل و گلدانهای مرتب را برهم شكسته بدتر از اين به خرابی ابنيه و عمارات او
جد و جهد داشتند. در آن وقت والی والاتبار معظم كه طرف دشمن با ملت را بيثمر
دانسته بود تلگرافی از فرمانفرمايی استعفا داده، پس از چند روز روانة طهران شد..»
حيدرخان پس از اين
واقعه مشهد را ترك گفته و به تهران ميآيد و در كارخانة برِ حاجحسين آقای
امينالضرب مشغول به كار ميشود. در كنار كار مهندسی وی به جمع مشروطهخواهان
ميپيوندد و به كميتة سری «بينالطلوعين» ميپيوندد. در همين كميته تصميم به
ترور اتابك ميگيرند. البته قبل از ترور اتابك، اولين ترور انفجاری در خانه علاءالدوله
معروف به وزير (وزير محمد عليشاه) به همت حيدرخان و اين كميته صورت گرفت.
وحشتی كه در دل مستبدان از اين انفجار افتاد، غيرقابل وصف است. تصميم ترور
اتابك نيز از آنجا ناشی شد كه مجاهدان خوی پس از خونريزيهای اقبالالسلطنه و
كردهای مهاجر، در خوی و اطراف آن، به تلگراف خانه ريخته و متن تلگراف اتابك
را به اقبال السلطنه بدست آوردند و دانستند كه اين خونريزيها نه فقط با تحريكات
بلكه با دستور خود اتابك صورت گرفته است، حركت عظيمی را عليه او شروع نمودند.
حيدرخان در جواب انجمن تبريز نسبت به «رفع وجود نحس» اتابك، با همدستی
عباس آقا صراف تبريزي، اتابك را ترور نموده و وحشت ديگری در ميان بزرگان شاهی
آن عصر انداختند. وحشت بيشتر از آنجا ناشی شد كه در جيب عباس آقا كارتی با عنوان
«عضو انجمن نمره 41 ـ فدايی ملت» پيدا شد. سه هزار نفر در عرض يك روز خواستار
پيوستن به اين انجمن ناديده و ناشنيده شدند!
معهذا اوضاع كشور و حكومت
فوقالعاده حساس شده بود، عوامل استبداد كه به گروهی از روحانی نماها و اوباشها
متكی بود، هر روز در پايتخت آشوبی تازه برپا ميكردند. ميدان توپخانة تهران مركز
تجمع اوباشان و چماقدارانی بود كه مترصد فرصتی برای حمله به مجلس به فرمان
شاه بودند. اوضاع آشتفه پايههای لرزان مشروطيت را به لرزه انداخته بود. سرانجام
با تلاش آزاديخواهان و انجمنهای ايالتی ـ بويژه آذربايجان ـ محمد عليشاه تسليم
طرح آشتی شاه و مجلس گرديد. البته رويدادهای بعدی نشان داد كه هدف محمد عليشاه
از اين سوگند و آشتی دروغين اين بوده كه آزاديخواهان را خام نمايد و از راههای
ديگری بر آنان بتازد. حيدرخان به همفكری و همراهی «انجمنها» تصميم به ترور محمدعليشاه
ميگيرند و در 25 محرم 1326، به كالسكة حامل شاه دو نارنجك پرتاب ميكنند. البته
شاه از اين ترور جان سالم به در ميبرد و دستور جستجو برای تروريستها صادر ميگردد.
چهار آذربايجانی در شاه عبدالعظيم دستگير و به استنطاق آورده ميشوند اما جيزی
عايد نميشود. تا اينكه در فروردين 1287 به خانة كاركنان چراغ گاز هجوم برده
و چهار نفر را دستگير ميكنند كه يكی از آنان حيدرخان بود. دستگيرشدگان را بنابر
دستور شاه به كاخ گلستان بردند اما مجلس طی جلسات و سخنرانيهايی كاخ را برای
بازجويی مناسب نديده و آنها را به عدليه تحويل دادند. شاه بيش از بيش كينه
از مجلس به دل گرفت و با لياخوف روسی به صحبت دربارة بمباران مجلس پرداخت.
در همين روزها كه از
آزادی حيدرخان چيزی نگذشته بود، كارگری از چراغ برق، دربارة لوزيهای بريده شده
به جهت بمبسازی به دستور حيدرخان صحبتهايی ميكند و حيدرخان مجدداً به حبس
گرفتار ميآيد. دوستان وی با تطميع آن كارگر وی را وادار ميكنند تا اقرارهای
خود را پس گرفته و باعث آزادی حيدرخان گردد. اما شاه به دنبال كار خود بود و
در 1326ق. مجلس را به توپ بست و آزاديخواهان را دستگير و اعدام نمود. حيدرخان
كه ديگر تهران را برای فعاليت مناسب نميديد راه تفليس را در پيش گرفت. پس
از استقرار در آن شهر دريافت كه مجاهدان تبريز هنوز تسليم استبداد صغير نشدهاند
و مبارزه مينمايند فلذا به تهيه اسلحه و مهمات برای آنان پرداخت و در اين
كار از كميتة اجتماعيون عاميون قفقاز كمك ميگرفت. حيدرخان در كنار حمايت از
ستارخان و مقاومت او، به فكر ايجاد كانونهای مبارزاتی ديگر، در نقاط ديگری از
ايران بود تا فشار بر آذربايجان را كاسته و نيروی شاه را تقسيم نمايد.
برای ايجاد دومين كانون
مقاومت، طبعاً گيلان مناسبتر از هر نقطة ديگر بود. انلابيونی چون يپرم خان،
معزالسلطان، تربيت، ميرزا كوچك و دكتر حشمت در آن خطه كمك بزرگی ميتوانست
باشد. حيدرخان با تسلطی كه به زبان گرجی و ارمنی داشت شروع به نوشتن مقالاتی
تند و افشاگرانه در خصوص مستبدان قاجار و مبارزان تبريز نمود و توانست متمولين
قفقاز را به كمك مجاهدان تبريز برانگيزد. البته حيدرخان به اين نيز اكتفا نكرد
و خود راهی تبريز شد. در جنگ بر عليه شجاع نظام مرندی و جنگ در خوی شركت مستقيم
داشت. همزمان حيدرخان به تشكيل «كميتة ستار» در گيلان همت نمود و افرادی
مبارز و سرشناس را در آنجا گرد هم آورد تا بر عليه استبداد وارد عمل شود و خود
مجدداً به تبريز مراجعت نمود.
به محض ورود به تبريز
حيدرخان ابتدا برای باز نمودن راه جلفا كه توسط شجاع نظام بسته شده بود اقدام
نمود. بدينترتيب كه بمبی را در بستهای به عنوان سوغاتی به دست شجاع نظام
رساند و وی بر اثر انفجار آن كشته شد و نيروی مخالف در مرند كاملاً از هم پاشيده
شد. فرج آقا نامی به دستور ستارخان به آن شهر رفته و اوضاع را آرام نمود. يكی
ديگر از حاكمانی كه در برابر مجاهدان تبريز قرا گرفته بود، اقبالالسلطنه، حاكم
خوی بود. البته خوی تا پيش از بمباران مجلس، يكی از كانونهای اصلی مشروطيت به
حساب ميآمد. اما پس از استقرار استبداد صغير، اقبال السلطنه به فرمانفرمايی
آنجا منصوب گرديد. وی با همدستی كردهای مهاجر روزگار را بر مردمان خوی تيره نموده
بود. در كتاب تاريخ مشروطه ميخوانيم: مجاهدان چون خوی را گشادند، حيدرخان عماوغلو
از تبريز به آنجا رفت و نيز انجمن امير حشمت را فرستاد. از آن سوی اقبالالسلطنه
آسوده ننشسته، دستههای كردان را به آباديهای پيرامون خوی فرستاد كه تا سه
فرسخی بدست گرفتند. نيز با دستور او اسماعيل آقا شكاك با كردهای خود به پيرامونهای
خوی آمد. عمواوغلو نخست نامهای به اقبال السلطنه و سران كرد نوشته آنان را
به همدستی با مشروطه خواهان فرا خواند و چون نتيجهای نداد كار به زد و خود كشيد.
البته به شيوة حيدرخان، كار نزاع نيز با شگردهايی صورت ميگرفت. به عنوان
مثال، زمانی كه مشروطه خواهان در دژ خوی در محاصرة كردان سمتيكو بودند و آذوقة
آنان رو به اتمام ميرفت، ناگاه اسبی از اردوی مشروطه خواهان گريخته و با زين
و برگ كامل به فرار پرداخت. در يك آن سي، چهل كرد مسلح اطراف اسب را گرفتند
و هر يك سعی درسوار شدن بر آن ميكردند كه ناگهان بمبی كه در زين آن جاسازی
شده بود تركيد و دهها كرد زخمی و هلاك شدند. ترس بر جان مهاجمان افتاد و حيدرخان
با استفاده از موقعيت، مشروطهخواهان را به حمله فرا خواند. دو روز جنگ و درگيری
در خوی ادامه داشت و مرحوم سعيد سلماسی در اين جنگ به شهادت رسيد. سرانجام
امير حشمت، فرستادة ستارخان فرمانفرمايی خوی را به عهده گرفت.
حيدرخان در اين ايام
روزنامة «مكافات» را در خوی راهاندازی كرد و بدينطريق با روسهای آزاديخواهی
كه ميان قشون تزاری بودند رابطة دوستانه برقرار كرد و نقشه ارتجاعی كنسول عثمانی
را كه ميخواست ميان مجاهدين اختلاف اندازد عقيم گذاشت. قلوب مردم را جلب
كرد، با محتكرين مبارزات شديد آغاز كرد و در آن سال قحطی به داد گرسنگان رسيد.
مردم در شأن وی تصنيفهايی ساختند كه بعضی از آنها در كتاب دو قهرمان آزادی
چاپ شده است... (مجلة يادگار).
در اين مقطع از تاريخ،
موضوع فتح تهران توسط مشروطهخواهان و مجاهدان در رأس موضوعات قرا دارد و آن
چيزی نيست جز در نتيجة مقاومت مجاهدان تبريزی و تصرف پيدرپی شهرهای
آذربايجان توسط آزاديخواهان، و از سوی ديگر پيوستن سردار اسعد بختياری به مجاهدان
و جنبش گيلان به سردستگی يپرم خان ارمنی و معزالسلطان. حضور حيدرخان در دو جبهه
آذربايجان و گيلان به عنوان يك مغز متفكر و يك نيروی فعال، نشان از تأثير وی
در فتح تهران و در نتيجه استقرار مشروطه در ايران، ميدهد. البته حيدرخان از
شروع كار خود، روية پنهان كاری و در حقيقت سياسی كاری اصولی را پيشة خود ساخته
بود فلذا در هيچ نوشته و سندی نميتوان بطور مشخص دريافت كه حيدرخان كی و در
چه تاريخی عزم سفر ميكند ولی ناگهان او را در باكو، قفقاز، گيلان، تهران، تبريز،
تفليس... ميبينيم. به تعبيری ديگر حيدرخان به كيفيت اقدامات خويش ميانديشيد
و هيچگاه در پی جاهطلبی و شهرتطلبی برای خود نبوده است. در جريان فتح تهران
باز حيدرخان را در تهران ميبينيم. گروهی او را به همراهی گيلانيان و گروهی
به همراه جهانگيرخان و يا مجاهدان تبريزی وارد تهران ميكنند، اما حقيقت اين
است كه كسی نميداند حيدران چگونه به تهران آمد. به هر حال پس از فتح تهران
نام حيدرخان عمواوغلو به عنوان پشتوانه و قوه مجريه هيأت مديرهای كه اداره
امور مملكت را عهدهدار شده بود، ميبينيم. تا زمان پراكنده نشدن كمسيون بيست
و چند نفری مذكور، حيدرخان همچنان فعال بود ولی پس از آن به جهت تشكيل يك
حزب سياسی پای به ميدان گذارد. در حقيقت حيدرخان در آن روزها اولين كسی بود
كه آخر و عاقبت كار مشروطه را ميخواند و به جهت انجام آن كار، به فكر تأسيس
حزبی سياسی افتاد. چرا كه نفوذ روس و انگليس در ايران، چنان بود كه حمايت سريع
و آشكار از خاندان سلطنت را به جهت حفظ منافع خود بنمايند و در اين راه هر
متفكر و هر نوانديشی را تا پای مرگ پيش ببرند. حيدرخان با فكر تأسيس حزب در رويارويی
با اين ترفند روس و انگليس برآمد. قبل از اين تاريخ نيز حيدرخان به عنوان
موسس و نمايندة حزب سوسيال دمكرات، شعبة مسلمانها و ايرانيها در قفقاز، ايفای
رل نموده بود و بعدها در تهران حزب اجتماعيون عاميون را كه در تبريز به نام
«مركز غيبي» ناميده ميشد، راهاندازی نموده بود. فلذا با درايت كامل اقدام به
تأسيس حزب دمكرات، ابتدا در تبريز و سپس در تهران نمود. سپس به همت وی
شاخههايی از اين حزب در مشهد، قم، كاشان و اصفهان بوجود آمد. شرح ذيل از نامة
حيدرخان به يكی از فعالان است: در وقت تشريف بردن جنابعالی قرار اينطور نبود،
چون كه جنابعالی از طرف فرقه هم مأمور بوديد، زيرا كه آن فرقه تنها ميتواند
مملكت را نجات بدهد و بايد بدانيد تا يك فرقه يا يك مسلك مستقيم متقی اگر دولت
را در دست نداشته باشد و راه نشان ندهد و سپر بلا نشود، كار اين مملكت خوب و
استقلالش محكم نميشود و مأمورين خوب يعنی با مسلك را سر كار نخواهند گذاشت.
چون كه مردم خوب با دزدها همدست نخواهند بود. پس در اين صورت يك فرقه كه
عبارت از فرقهها باشد خيلی لازم است كه محكم بشود و شما هم چون كه آدم با
مسلك هستيد، اين است كه خيلی بايد كار كنيد. پس لازم است شروع بكنيد و آدمهای
خوب و با اخلاِ پيدا كرده فرقه را تشكيل بدهيد... خيلی بايد جهد بكنيد كه آدمها
باناموس داخل بشوند و پروگرام را قبول بكنند.»
گرچه شعارهای
ماركسيستی و كمونيستی در حزب دمكرات ديده نميشد اما مردمان نامأنوس با حزب و
تشكيلات سياسي، با دادن نام «انقلابيون» به دمكراتها و در برابر نام «اعتداليون»
به خودشان، گام نخست را در تفرقهافكنی مابين آزاديخواهان برداشتند. برخوردهای
آرائی و افكاری در اولين مجلس آزاد، بين اين دو دسته، جوّ ناآرامی را بوجود آورده
بود. حيدرخان با شعار «از تصادم افكار بارقة حقيقت ظاهر ميگردد» به اين مسئله
با خوشبينی مينگريست. امام اعتداليون راههای ديگری هم برای از ميان برداشتن
انقلابيون ميدانستند و آن زدن تهمتهايی چون لامذهب و بيدين به آنان بود.
انقلابيون نيز آنها را مستبد و خودخواه ميناميدند اما آنچه كه عوام بيشتر ميفهميد
همان واژگان لامذهب و بيدين بود. و الفاظ مستبد و خودخواه را چندان نامأنوس
نمييافتند! محمدامين رسولزاده (مدير روزنامة ايران نو)، تقيزاده، علی
محمدخان تربيت، شيباني، ميرزا باقر قفقازي، سليمان ميرزا، مساوات، عمارلوئي،
حسين پرويز و محمود محمود اعضای فعال حزب دمكرات بودند. محمود پهلوی (محمود محمود)
در يادداشتهای خود مينويسد: ميرزا باقر آقا، رسول زاده، مساوات و حيدر عمواوغلو
مؤمن حقيقی و صاحب شهامت اخلاقی هستند. (فكر آزادي، فريدون آدميت). فعاليتهای
حيدرخان محبت مردم را برميانگيخت و از سوی ديگر خشم ارتجاع و امپرياليزم را
به دنبال داشت. دوبار در عرض يك ماه (فوريه 1911) به جان وی سوء قصد شد ولی
نتيجهای نداشت. در برابر اين جبهة متحد دمكراتها، بختياريها به اعتداليون پيوسته
و يفرمخان به هيچ يك تعلّقی نشان نميداد و در اين گيرودار تهمتها و ناسزاها
و ترورها، ستارخان و باقرخان وارد تهران شدند. دعوت از آنهابه بهانة تقدير از
فداكاريهايشان در جريان مشروطهخواهی بود. اما گروههای مختلف برای جلب آراء آنان
بر سرشان ريخته و هر يك به نحوی تبليغات مينمودند. طبيعی است كه گرايش آنان
به حزبی كه اكثريت آن را نامداران آذربايجانی تشكيل ميدادند، بيشتر از بقيه
بود. و اين بر بختياريها بسيار گران آمد. توطئه قتل بهبانی و متهم نمودن حيدرخان
به اين عمل، قسمتی از برنامههای طرحريزی شده توسط مخالفان دمكراتها بود.
در تاريخ هجده سالة
آذربايجان ميخوانيم: اين حال سردستگان آزادی و مجاهدان است كه به چندين
دسته بودند. در اين ميان ملايان نيز يك دستهای پديد آوردند و شروع به دشمنی
با انقلابيون نمودند و چنين ميگفتند علمای نجف فتوی به بيدينی تقيزاده دادهاند
و بايد او را از مجلس بيرون كرد و گويا چنين نهاده شده بود كه آقای بهبانی
به نمايندگی از علمای نجف به مجلس بيايد و در اينجا نيز با انقلابيان ازدر دشمنی
درآمده و به جلوگيری كوشيده شود و پيداست كه چنين كاری بر تقيزاده و دستة
او زيانها داشت...»
در اين ميان، شبانه،
چهار نفر به خانة بهبانی وارد شده او را ميكشند. (9 رجب 1328ق)، در زمان ترور
حاجی شيخ مهدی و حاجی هادی نوری در كنار مرحوم بهبانی بودند كه آسيبی
بدآنهاوارد نميشود و ترور بهبانی باعث گرديد كه افكار عمومی ابتدا شخص تقيزاده
و سپس حيدرخان را موردنظر قرار داده و چون تقيزاده معمم بود،از وی صرفنظر كرده
و حيدرخان را در همان روزها دستگير و به جهت استنطاق به نظمية تهران بردند.
دو ماه بعد (21 شعبان) حيدرخان در اين ماجرا بيگناه شناخته و آزاد شد هر چند
كه اعتداليون رضايتی از اين كار نداشتند و نهايت سعی خود را در انتصاب اين ترور
به دمكراتها مينمودند. بعدها معلوم شد كه مرتكب قتل يكی از مجاهدين قفقازی
به نام رجب بود. كه از روی خودسری و رفتار انقلابی و تند خويش اقدام به ترور
نموده است. رجب در محرم 1313 به دست روسها در تبريز كشته شد.
به هر حال خواست اعتداليون
بيش از اين بود و به جهت سرعت دادن مجدد به مسئله، ميرزا عليمحمدخان و سيد
عبدالرزاق خان را كه هر دو از دمكراتهای فعال بودند در خيابان لالهزار تهران
به قتل رساندند. قاتلين بلافاصله به پارك اتابك رفته و از ستارخان امان خواستند.
ستارخان در پاسخ آنها گفت: بمانيد ولی اگر دولت شما را خواست تحويل ميدهم!
در اين ميان مجلس با
رأی عموم نظر به خلع سلاح كلّية گروهها (انقلابيون، اعتداليون، بختياريها،
يپرمها، مجاهدان) ميدهد و تنها پاسبانان و نظميهها را مجاز به داشتن اسلحه
ميداند. ستارخان و باقرخان و ضرغامالسلطنه و معزالسلطان در گروه مجاهدان بودند.
حيدرخان در گروه انقلابيون بود. از سوی ديگر پاسبان و نظميهای در كار نبود فلذا
نه تنها اسلحه از يپرمها و بختياريها گرفته نشد بلكه لباس رسمی نظميه هم به
آنان داده شد و به مجاهدان پارك اتابك 48 ساعت مهلت داده شد تا اسلحههای
خود را تحويل دهند. اين كار بر ستارخان و باقرخان وديگر مجاهدان گران آمد و از
دادن سلاحهای خود امتناع نمودند. چون امكان درگيری ميرفت معزالسلطان به سفارت
عثمانی پناهنده شد. ضرغامالسلطنه به شاه عبدالعظيم پناهنده گرديد. مردم در
دستههای مختلف به اطراف پارك گرد آمده و از واقعهای كه در شرف وقوع بود اظهار
تأسف مينمودند. ستارخان با صداقت ذاتی كه داشت گمان نميبرد جنگ و خونريزی
اتفاق بيفتد و ميگفت «مگر برای سيصد تفنگ مردم را خواهند كشت؟» غافل از اينكه
تمامی كسانی كه بيرون از پارك با اسلحه گرد آمده بودند، هر يك برای از ميان
برداشتن آنان دلايل كافی و كينههای قبلی داشتند. فرماندهی نيروی بيرون پارك با
يپرم خان و سردار بهادر بود و از آنجا كه دوستی حيدرخان با يپرمخان سابقهای
طولانی داشت، حيدرخان در بيرون پارك به هر ترفندی سعی در جلوگيری از درگيری و
نزاع مينمود. اما چنانكه گفته شد، برنامه از قبل آماده بود و خلع سلاح مجاهدان
با توطئهای از سوی اجانب كه چشم ديدن نيروهايی متحد را در كنار هم نداشتند پيريزی
شده بود و به اجرا درآمد. چراكه با اين نبرد و خلع سلاح از سويی ستارخان و باقرخان
را از ميان برداشتند و از سويی ديگر بياعتمادی عامه نسبت به سردارانی چون حيدرخان
را آفريدند. چرا كه برنامه هنوز ادامه دات و به دنبال خلع سلاح مجاهدان نوبت
به تبعيد ديگر سرداران بود، از جمله تبعيد حيدرخان كه به دستور مستوفی و با اجرای
يپرم خان ارمنی صورت گرفت و سپس دستور انحلال مجلس بود كه صورت گرفت.
با شروع كار كابينة
مجدد محمد وليخان سپهدار، دوران فعاليت حيدرخان عماوغلو و يار محمدخان و ديگران
به سر آمد. دستور تبعيد حيدرخان صادر شد و به تمامی شهرهای مسير راه وی تلگراف
زده شد كه توقف بيش از دو ساعت نامبرده در هر شهر ممنوع ميباشد و هر گونه
سخنرانی و مذاكره با وی قدغن ميباشد. سپهدار از نفوذ او در ميان مردم هراس داشت
و ميترسيد وی دوباره ناحيهای را بر عليه وی بشوراند اما حيدرخان اين تبعيد را
در جزای آنكه بر ستارخان روا داشته بود، پذيرفت و مدام از اين واقعه (پارك
اتابك) و اينكه ستارخان را در اين زمان تنها گذاشته بود بر خود لعنت و نفرين
ميفرستاد.
مسير تبعيد حيدرخان به
دستور سپهدار نه از شمال كشور كه اين بار از جنوب يعنی قم، اصفهان، شيراز و
بوشهر بود. پس از اين تبعيد حيدرخان را در 1914 در پاريس ميبينيم. وی در آن
شهر به جمع انقلابيون فعال چون رسولزاده ميپيوندد و با انتشار نشريه و ايجاد
جلسات مجدداً به مبارزات خود ادامه ميدهد. محمدعلی ميرزای قاجار نيز كه در آن
سال در تبعيد به سر ميبرد توسط يكی از كاركنان كميتة تفليس به حيدرخان سفارش
ميفرستد كه اگر برای سلطنت مجدد من فعاليت بنمايي، هر چه ميخواهی (از پول)
پرداخت خواهم كرد. حيدرخان نيز سفارش مقدار زيادی پول مينمايد و همان شخص پول
را گرفته و به حيدرخان ميدهد. رسولزاده از اين كار وی متعجب و ناراحت ميشود.
اما حيدرخان ميگويد كه به ارگان مشروطيت قصد خيانت ندارد و تنها ميخواهد از
پول محمدعلی ميرزا كه باعث استبداد و زورگويی او ميشود، كاسته شود، حيدرخان اين
پول را به صرف فعاليتهای مبارزاتی دمكراتهای برلين اختصاص داد.
با شروع جنگ جهانی
اول (1914) حيدرخان عماوغلو به كمك كميتة ايرانی حزب دمكرات از برلين خارج
شده و به استانبول ميآيد. در اين اثنا حكومت عثمانی با نيروی تزار در نبرد بود.
حيدرخان لباس رزم پوشيده و عليه نيروی تزار وارد جنگ ميشود. وی گروههای
مسلح از ايرانيها و اعراب و هنديها را تشكيل داده و برای مبارزة مسلحانه عليه
امپرياليزم روس و انگليس وارد جنگ ميشود. نفوذ او در ميان همة گروههای
نژادی (ارمني، ترك، گرجي، روس، قفقاز، ايران، عرب و هندي...) و محبوبيتی كه
در ميان اقشار روشنفكر داشت، باعث واهمة حكومت عثمانی گرديد و اين بهانهای
برای اختلاف مابين او و فرماندهان تركيه گرديد. حيدرخان بدون اينكه نيروهای
خود را به آنان وابگذارد، ابتدا نيروها را مرخص نموده و سپس خود به انقلاب اكتبر
روسيه پيوست. آنچه در اين دوران از زندگی حيدرخان بسيار چشمگير است، افكار انترناسيوناليستی
او بود. وی خود را همواره مدافع مظلومان جهان قرار ميداد و از اينكه اين مظلوم
وابسته به چه قوم و نژادی است و يا از سوی چه كسی و چه حكومتی ظلم ميبيند،
برای وی اهميتی نداشت. خواست واقعی او آزادی تمام انسانهای دربند بود.
بر اثر همين افكار والا
و مترقی بود كه پيشنهاد مبلغ 1200 تومان عوايد ساليانه را از سوی سپهدار رد نمود
و تنها به تشخيص حزب و صلاحديد خود پای در راه مبارزاتی ديگر نهاد.
ادامه دارد.
ادامه مطلب |