دائرةالمعارف شهر تبريز |
از: دکتر ايرج افشار يحيى
ذكاء
يحيى ذكاء همدرس من در روزگاران
درس خواندن در شعبه ادبى دبيرستان فيروز بهرام بود. دو سال از من بزرگتر بود. در
مسجد فاتحه او كه پهلوى محمدعلى شكوهيان - همدرس ديگر همان شعبه نشسته بودم - از
او پرسيدم يادت مىآيد درست چه سالى بود كه با ذكاء همدرس شديم. گفت از سال 1321 و
1322 بود، آن سالى كه ذبيحالله صفا و پرويز ناتل خانلرى و محمدحسين مشايخ فريدنى
و محمدجواد تربتى از معلمانمان بودند. صفا و خانلرى مشتركا در خرداد 22 مجله سخن
را منتشر كردند. همان اوقات ابراهيم پورداود با همكارى محمد معين در تالار آن
مدرسه جلسات انجمن ايرانشناسى را تشكيل مىداد. حزب توده فعاليت شديد فرهنگى و
فكرى براى جلب كردن جوانان آغاز كرده بود. مصدق و سيد ضياء رو به روى هم در مجلس و
در جامعه صفآرايى كرده بودند. احمد كسروى هم براى ياران خود نوايى ديگر مىنواخت
و گروهى از جوانان را به پيروى افكار خود كشانيده بود.
در ميان همدرسان ما هوشنگ كاوسى به طرفدارى سيد ضياء روى آورده بود و مجموعه
نطقهاى سيد را كه در مجلس به دفاع از خويش ايراد كرده بود در مجموعهاى به چاپ
رسانيد (1323) و به ما فخر مىفروخت كه صاحب تأليف است. البته براى ما جوانهاى
مدرسهاى تازگى داشت كه نوجوانى بدان سن پا در ميدان سياست گذاشته باشدو كتاب
منتشر كند. شايد موجب علاقه منديش در آن گروه شخص هدايتالله حكيم الهى مىبود كه
در همان دبيرستان تدريس مىكرد. پدرش مرحوم محمدعلى حكيم الهى كه از قدماى معلمان
و مردى اديب و فاضل بود هم از معلمان مستقيم ما بر آن زمان بود. بديع و علوم ادبى
به ما درس مىداد. پير بود، خميده بود، اما صلابتى داشت. اين پراكندهها را از اين
باب نوشتم تا محيط مدرسهاى را كه ذكاء در آن درس مىخواند تا حدى بشناسانم.
يحيى ذكاء و احمد فتحى كه با هم دوست بودند و پهلوى هم مىنشستند از خانوادههايى
بودند كه از تبريز و سبزوار به تهران كوچيده بودند. آنها از خارج مدرسه با هم انس
و دوستى داشتند زيرا هر دو با گروه ياران كسروى آمد و شد داشتند. اصغر فتحى پس از
ختم دوره دبيرستان بىدرنگ به سوى بيروت و فرنگ و ينگى دنيا رفت. در رشته
جامعهشناسى درس خواند و در يكى از دانشگاههاى كانادا به استادى رسيد. او در اين
دوره دراز پنجاه سال گاهى با ذكاء مكاتبه مىكرد. ذكاء اگر چه دانشآموز شعبه ادبى
بود ولى ميزان اطلاعات تاريخى او بيشتر بود از ديگر همدرسانش، زيرا چندى بود كه
كتابهاى تحقيقى كسروى را خوانده بود و از همان اوقات به گردآورى آثار متعدد او همت
گمارده بود. گاهى كه با هم صحبت تاريخى و ادبى مىكرديم از نوشتههاى كسروى اد
مىكرد. ظاهرا او در همان روزهاى تحصيل در شعبه ادبى دبيرستان، بعضى مسؤوليتها در
كار چاپى نشريههايى داشت كه ماهانه به نام هر ماه از سوى كسرويان انتشار مىيافت.
ذكاء پس از اين كه دبيرستان را به پايان رسانيد بيشتر به انتشار و ارائه بعضى از
نوشتههاى تاريخى و تحقيقى كسروى پرداخت. چون كسروى از ميان رفت «مقالات كسروى» را
در دو مجلد از ميان نوشتههاى تحقيقى او گرد آورد و در سالهاى 1326 و 1327 به چاپ
رسانيد. چيزى نگذشت كه چون آن گونه مجموعه خواستار يافته بود كتاب «چهل مقاله
كسروى» را انتشار داد (1335). بعدها صورت بهتر و منقحترى از آن تيره نوشتههاى
كسروى را با نام «كاروند كسروى» گردآورى كرد و آن كتاب توسط مؤسسه انتشارات
فرانكلين و كتابهاى جيبى چاپ شد (1352). مجموعهاى است كه هفتاد و هشت گفتار كسروى
را در بر دارد.
جز اينها رسالههاى «كافنامه» (1331) و «زبان فارسى و راه رسا و توانا گردانيدن
آن» (1334) دو متن ديگر از نوشتههاى كسروى است كه ذكاء از مجله پيمان و جز آن
برگرفت. «فرهنگ كسروى» هم از دسترنجهاى ذكاء است كه در آن واژههاى برساخته كسروى
گردآورى شده است. انتشارات طهورى در سال 1336 آن را منتشر ساخت.
يحيى در اين دوره از فعاليت فرهنگى با محمدعلى امام شوشترى و محمدعلى جزايرى محشور
شد. جزايرى حدود سال 1332 به امريكا رفت و آنجا زبانشناسى خواند و دكترى گرفت و به
استادى دانشگاه تگزاس رسيد و در بهار 1379 درگذشت. او مقالههاى متعددى به زبان
انگليسى نوشت و طبعا به كارهاى احمد كسروى متكى بود.
درين جا ضرورت دارد اين طرفه را بنويسم كه خانبابا مشار در فهرست نوشتههاى ذكاء كتابى
را به نام «سرگذشت ويكتور هوگو و نمونههايى از آثار او» ياد كرده است و آن
نوشتهاى است كه با ديگر تأليفات ذكاء همخوانى ندارد. مشكل را از بهروز ذكاء
پرسيدم گفت اصل آن كتاب نوشته امام شوشترى بود و او از يحيى ذكاء خواسته بود
نوشتهاش را به انشاى مطلوبى درآورد. آمدن نام ذكاء بر روى آن كتاب از باب كار
ويراستارى است نه نگارش و تأليف. معلوم شد مرحوم مشار دقتى در نقل مطلب نكرده است.
از دبيرستان كه برآمديم ذكاء دانشكده ادبيات را برگزيد و من دانشجوى دانشكده حقوق
شدم. چون محل اين دو دانشكده نيم فرسنگى بيش از هم دور بود (يكى ميدان بهارستان و
ديگرى در جلاليه) ناچار ديدارمان گاه به گاه روى مىداد، گاهى در كتابفروشىها و
حاشيه خيابانها و بيشتر در خانه پدرى او كه نزديك به دانشگاه و در يكى از كوچههاى
خيابان فخر رازى بود. سبب اينكه ديدارمان به خانه پدرى او كشيد همدرس شدن من با
برادر كوچكتر يحيى به نام سيروس بود. من و سيروس (مترجم زبردست) دو سال دانشكده
حقوق را با هم بوديم و سال سوم از همان جدا شديم. او به شعبه علوم سياسى رفت و من
شعبه قضايى را ديدم. اما غالب روزها با هم مىبوديم. يكى از پاتوقهايمان دفتر مجله
«جهان نو» (به مديريت حسين حجازى» بود كه در يكى از مستغلهاى پدرى من استقرار داشت
و جماعتى از پيران و جوانان در آنجا نشست و خاست فرهنگى داشتند. اغلب غروبها را
همراه سيروس ذكاء در خيابانها پرسه مىزديم. هر گاه به خانه آنها مىرفتم يحيى را
سرگرم خواندن يا نوشتن مىديدم. در همان اوقات كتابخانه خوبى گرد خويش گرد كرده
بود. سيروس جمعهها گاهى با گروه حسين حجازى به كوهنوردى مىآمد. يكبار حتى خودش
را با ما به دامنههاى مرتفع توچال كشانيد. اما يحيى مرد ميدان كوه نبود.
پدرشان در بانك ملى كار مىكرد. مردى موقر و مورد وثوق بود. پدر او را حاج
ميرزاعلى اعيان از تجار بنام تبريز بوده است. ولى فرزند به سوى تجارت نمىرود و به
كار دولت مىپردازد و به سال 1316 از تبريز به تهران مىآيد. دو سال نمىكشد كه
مأموريت بانك قزوين به او داده مىشود و با فرزندان خود به آن شهر مىرود. تا
اينكه مجددا از سال 1321 به تهران انتقال مىيابد و فرزندانش را براى تحصيل به
دبيرستان فيروز بهرام مىسپرد. پيش از آن يحيى ذكاء يك يا دو سال از دوران
دبيرستان را در دبيرستان تمدن درس خوانده بود. يحيى به شعبه ادبى وارد شد و همدرس
شديم. سيروس و بهروز دو برادر ديگر او كه كوچكتر بودند در رتبههاى خود به درس
مشغول بودند.
يحيى از دانشكده ادبيات در رشته باستانشناسى فارغالتحصيل شد و در وزارت فرهنگ كار
گرفت. سيروس شعبه سياسى دانشكده حقوق را گذرانيد و عضويت در وزارت امور خارجه را
اختيار كرد. سيروس وقتى كه به اولين مأموريت خارج رفت در آنجا به ادامه تحصيل روى
آورد و به اخذ درجه دكترى نائل شد.بهروز در رشته علوم ادارى تحصيل كرد و درجه
دكترى دريافت و خدمات مختلفى را در كشور عهدهدار بود.
خاندان ذكاء با خاندان شرفالدوله كلانتر كه از رجال نامى تبريز و از ديوانيان
روزگار سلطنت مظفرالدين شاه و بعد مشروطه بود خويشاوندى سببى دارند. شرفالدوله
شوهر عمه دوستان من بود و يحيى نوه شرفالدوله را در پيمان همسرى خويش داشت. بهمين
مناسبت است كه خاطرات شرفالدوله را به چاپ رسانيد.
يحيى پس از گذراندن دوره نظام در آذربايجان و پيش ازين كه در وزارت فرهنگ به خدمت
درآيد مدتى بيش از يك سال در كتابخانه دانشكده حقوق كه محمدتقى دانشپژوه و من
آنجا مىبوديم به تجربه در كار كتابدارى پرداخت. روزگار خوبى را با هم گذرانديم.
امّا شور و شوق بىتابانهاى كه به تحقيق و تجسس در قلمرو تاريخ هنر و عتيقه شناسى
و آثار باستانى داشت او را به وزارت فرهنگ كشانيد و در آن جا خدمات متعددى را
عهدهدار شد و ارزشمندى علمى خود را نمودار ساخت. چندى رئيس موزه مردم شناسى و
چندى رئيس موزه هنرهاى تزيينى و مدت كوتاهى رئيس كتابخانه ملى بود. سالهاى اواخر
دوران خدمت را با سمت مشاور وزارتخانه مىگذرانيد ولى با موزههاى نگارستان و رضا
عباسى كار مىكرد و در گردآورى اشياء آن دو موزه رنجها برد. رسالهاى هم با همكارى
دوست ديرين خود محمدحسين سمسار به نام «موزههاى ايران» تأليف و نشر كرد.
ذكاء
از كارشناسان كار كشته و دلسوخته آثار هنرى بود. به همين مناسبت موقعى كه هاتن
امريكايى دارنده شاهنامه طهماسبى قصد كرد كه آن نسخه را بفروشد و به ايران پيشنهاد
فروش كرده بود ذكاء يكى از دو نفرى بود كه از جانب نخست وزيرى مأموريت يافت به
امريكا سفر كند و نسخه را بسنجد و ارزش آن را به قلم آورد. به من هم دستور رفته
بود كه در اين راه با او همراه باشم ولى عذر خواستم. شرح اين ماجرا را هم او نوشت
و هم من نوشتم و در مجله كلك چاپ شده است.
راستى ناگفته ماند اين پاره از زندگى ادبى او كه در سالهاى 1326 تا حدود 1332 با
گروهى از نويسندگان و پژوهندگان جوان - كه گرد استاد نامور سعيد نفيسى حلقه زده
بودند و شتابان راههاى اصلاح خط فارسى را عنوان مىكردند و به ناروا به تغيير خط
مىانديشيدند - همراه شده بود. او در تاريخچه و سوابق اين موضوع تجسس كرد و رساله
«در پيرامون تغيير خط» را منتشر ساخت (1329). اگر درست به يادم مانده باشد در صدد
بود جلد دومى هم به دنبال آن بنويسد ولى چون آن موضوع جايى در جامعه نيافت خودش هم
از صرافت آن عقيده افتاد. جلد دومى را در پى نداشت.
ذكاء به زبان فارسى عشق مىورزيد. او از ايامى كه نواهاى سياسى ناساز درباره آذربايجان
آغاز شد مسئله را از لحاظ تاريخى و علمى مىسنجيد و به پيروى از پژوهش ژرف و بديع
كسروى درباره زبان باستان آذربايجان به بيست سال پيش از آن عرضه شده بود به رسيدگى
در گويشهاى فارسى موجود در آذربايجان پرداخت. خدمت نظام در مناطق فارسىگوى
آذربايجان اين فرصت را به او داد كه دو بررسى مهم درباره گويشهاى گلين قيه (هرزندى
و كرينگان) انجام دهد. اين دو پژوهش را جدا جدا با نامهاى گويش كرينگان (1332) و
گويش گلين قيه در همان سال نشر كرد. اين دو گويش بازمانده بان آذرى باستان يعنى
فارسى كهنى است كه در سراسر آذربايجان زبان مردم مىبوده، ولى در زمان ما
جزيرههاى كوچولويى از آن بر جاى مانده است. ذكاء در انتشار اين دو رساله كه
دنبالههايى هم پس از آن پيدا كرد تنها نوشته كسروى را سرمشق خود نساخته بود.
بيگمان مقدارى متأثر از وجود رساله روحى انارجانى بود كه عباس اقبال و بعد دكتر
صادق كيا از آن سخن گفته بودند. سعيد نفيسى هم متن رساله مذكور را در دست تصحيح و
نشر داشت. افزون بر اينها به مناسبت آمد و شدى كه با ابراهيم پورداود پيدا كرده
بود به طور گستردهاى پى به اهميت موضوع برده و در گردآورى آن گويشها و باز نمودن
سابقه زبان آذرى دلير شده بود.
كمى پيش از آن پورداود تأليف «هرمزدنامه» (تهران، 1331) را به سرانجام رسانيده و
آن را به دست من داده بود كه چاپ كنم. كتاب در سلسله انتشارات انجمن ايرانشناسى كه
خود پايهگذارش بود نشر مىشد و من با سرافرازى و دلبندى غلطگيرى مطبعى و
دوندگىهاى آن را پذيرفته بودم. چون پورداود مىخواست هر چه زودتر آن كتاب انتشار
يابد زحمت استخراج فهرست اعلام و اماكن و واژهنامه را به ذكاء واگذار كرد. پس من
فرمهاى چاپى را به تدريج به او مىدادم. پورداود در مقدمه كتاب متذكر كوشش يحيى
ذكاء شده است. در ايامى كه فهرستها را دسته دسته فراهم مىساخت و به پورداود
مىرسانيد درباره گويشهايى كه گردآورى كرده بود با پورداود صحبت مىكرد. طبعا نفس
گرم پورداود در پيشرفت كار ذكاء و نشر مقالاتش مؤثر افتاده بود.
ذكاء كار خود را در زمينه واژههاى فارسى بازمانده از گويش آذرى در گفتار مردم
كنونى آذربايجان ادامه داد. او فرهنگى مفصل را در آن باره گرد كرده است كه در
زمستان پيشين مجموعه آنها را كه هنوز چاپ نشده است به من نمود. كارى است سترگ و
يادگارى ماندگار از او كه مىبايد هر چه زودتر به چاپ برسد.
بعد از پژوهش در گويشهاى گلين قيه و كرينگان چند مقاله ديگر درباره بازماندههاى
آذرى (به معناى كهن و اصيل آن) نوشت كه در مجلههاى مختلف چاپ شده است. خوشبختانه
آن مجموعه به دست خود او گردآورى و تنظيم شد و با نام «جستارهايى درباره مردم
آذربايگان» دو روز پيش از درگذشت او انتشار يافت و نسخه پايان يافته را پيش از چشم
بستن از جهان ديد. اين كتاب از انتشارات موقوفات دكتر محمود افشار است (1379).
روزگارى كه او در كتابخانه دانشكده حقوق كار مىكرد مقارن بود با ايامى كه مقدارى
از يادداشتهاى مرحوم عباس اقبال به كتابخانه مركزى دانشگاه رسيده بود. او همت كرد
و از ميان آنها كتاب مهم عباس اقبال درباره وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى را كه
چاپ ناشده مانده بود براى چاپ آماده ساخت و همكارى محمدتقى دانشپژوه به چاپ
رسانيد (تهران، 1338)
پژوهشهاى ذكاء از سال 1337 به بعد با رشته تحصيلى و ذوق هنر شناسى و مدارج
خدمتگزارى او نزديك شد. اداره هنرهاى زيباى كشور در سال 1337 رساله او را به نام
(كولى و زندگى او) انتشار داد.
پس از آن «لباس زنان ايران از سده سيزدهم هجرى تا امروز» در همان سال به چاپ رسيد.
اين دو نوشتههايى است كه با زمينههاى خدمتگزارى او در اداره مردم شناسى مرتبط
بود. «گوهر» كه مؤسسهانتشارات فرانكلين مبتكر نشر آن بود (1346) هم در شمار آن
گروه است. او بعدها تأليف كتاب اساسى و معتبر «جواهرات سلطنتى» را به خواهش بانك
مركزى ايران انجام داد. سه كتاب در زمينه تاريخ سپاه نوشت كه هر يك مبتنى است بر
نقوش سنگنگارهها و متون تواريخ. نامهاى آنها عبارت است از پيشينه سان و رژه در
ايران، ارتش شاهنشاهى ايران از كوروش تا پهلوى و تاريخچه تغييرات و تحولات ارتش و
علامت دولت ايران از آغاز سده سيزدهم تا امروز. كتاب سومين تا حدودى دنباله تكميلى
رسالهاى در شمار مىآيد كه احمد كسروى در تاريخچه شير و خورشيد تأليف و منتشر
كرده بود.
«آثار هنرى ايران در مجموعه نخستوزيرى كه با همكارى دوست هنرشناس دلسوزش محمدحسن
سمسار تهيه شده است كارى است بيشتر در زمينه نقاشى و معرفى پردههائى كه در آن
مقرّ دولتى نگاهدارى مىشود. ذكاء در شناخت نقاشى دوره قاجار استادى مسلّم بود.
نوشتههايى كه درباره محمد زمان، صنيعالملك و محمود خان ملكالشعراء و اسمعيل
جلاير نشر كرده است همه در حكم مرجع و مورد اِسناد است. او از اعضاى هئيت تحريريه
مجله طاووس مىبود كه به تازگى تأسيس شده است.
مطالعه در ابنيه و آثار ساختمانى دوره قاجار از علاقهمنديهاى خاص ذكاء بود. كتاب
«تاريخچه ساختمانهاى ارگ سلطنتى در تهران و راهنماى كاخ گلستان» كه از انتشارات
انجمن آثار ملى است نمودارى است از بينش او، نگرش او، دقت او و اشراف همه جانبه او
به آن مجموعه تاريخى پادشاهى و ظرافتهايى كه در گوشه گوشه آن به چشم عادى نمىآيد.
و قطعا به وسيله اين كتاب است كه مىتوان آن زوايا را شناخت.
دو جلد كتاب «تهران در تصوير» كه با همكارى محمدحسن سمسار گرد آمده مجموعه عكسهاى
مربوط به تهران عصر قاجارى است. اين دو دوست توانستهاند مجموعهاى بسازند از اهم
عكسهاى موجود در بيوتات و تصاويرى كه در سفرنامههاى خارجيان به دشوارى دستياب
است. اين كتاب مرجعى بى همانند است براى كسانى كه بخواهند معمارى تهران را بررسى
كنند. تاريخ عكاسى گوشه ديگرى از تخصص ذكاء بود. او پيش از انتشار كتاب خود
يادداشتى دوستانه و مفصل در نقد كتاب من «گنجينه عكاسهاى ايران» نوشت كه در مجله
آينده چاپ شد. در آن مقاله وسعت اطلاع خود را مشهود ساخت. پس از آن كتاب مفصل و
ممتاز خود را به نام «تاريخ عكاسى و عكاسان پيشگام در ايران»منتشر ساخت (تهران
1376) كتابى است پرمايه و درخور ارج بسيار.
از كارهاى او در زمينه تاريخ دو كتاب است يكى به نام زمين لرزههاى تبريز (تهران
1368) و ديگرى روزنامه «خاطرات شرفالدوله (تهران 1377) كتاب اول در برگيرنده
مجموعهاى است از اخبار و اطلاعلات مربوط به زلزلههايى كه موجب تخريب تبريز در
دورههاى مختلف شد و ذكر آن واقعات در متون تاريخى يا در اشعار شاعران ظبط شده است
كتاب ديگر شرح وقايع سه ساله 1324 تا 1327 ميرزا ابراهيم خان باغميشهاى ملقب به
شرفالدوله است كه در دوره اول به مجلس شوراى ملى از تبريز سمت نمايندگى يافته
بود.
آخين كتاب هنرى او كه انتشار يافت كتاب هنر كاغذبرى (قطاعى) است كه انتشارات فرزان
نشر كرده است (تهران 1379) درباره اين هنر تا كنون كتابى يا مقالهاى ارزشمند در
دست نبود. ذكاء با دقت مخصوص به خود توانسته است شگردهاى مخصوص به اين كار را كه
نزد هنرمندان و خطاطان و جلدسازان مرسوم بوده است در اين كتاب بديع گرد آورد.
اميد است همانطور كه آرزو مىداشت مجموعه كتابخانه و يادداشتهايش در جاى مناسبى از
شهر تبريز به يادگار نگاهدارى شود و با دلسوزى و امانتدارى نوشتههاى چاپ
نشدهاش را چاپ كنند و ياد او را پايدار نگاه دارند. مرگ او براى هنرمندان و
پژوهنگان ايران سوگى بزرگ و براى من مرگ دوست خوب بود.