امانالله
ميرزا ضياءالدوله
صمد سردارینيا
در بارگاه سيد حمزه تبريز، مقبره
باشكوهی قرار دارد كه آرامگاهابدی رادمردی است كه نامش در تاريخ معاصر
آذربايجان، زنده وجاويد است. اين روانشاد، امان الله ميرزا ضياءالدوله ميباشد
كه دربرههای حساس و پرخطر، زمام امور آذربايجان را در دستهايپرتوان خود
گرفت و همراه با مردم اين خطه، خطرها را به جان خريدو در برابر زورگوئيهای
بيگانگان ايستاد و از همه چيز خود گذشت وآخر سر نيز با غيرت و مردانگی جان
خود را فدا كرد. و به همين علتاست كه تمام مورخين كه در اين زمينه مطلبی
نوشتهاند، نام او را بهنيكی ياد كرده و از جانشانيهايش تجليل و تمجيد كردهاند.
در سر مقاله شماره 11 سال اول
روزنامه «پرچم» به مديريت احمدكسروی كه در روز شنبه 18 بهمن 1320 شمسی در
تهران منتشرشده، درباره وی چنين اظهار نظر شده است:
«اين مرد آزاده در پيشامد روز 29
ذيحجه 1329 (روزی كه در تبريزبا سپاهيان نيكولا جنگ برخاست) در راه تبريز از
جان و مقام و همهچيز خود گذشت. اگر دستورهای خائنانهای را كه از تهران به
اين مردكه نايبالاياله بود ميرسيد به كار بسته بود تبريز، هم صدمه بزرگيميديد
و هم بد نام ميگرديد و اين مرد به آنها گوش نداد و سرنوشتخود را با
تبريزيان يكی گردانيد و سرانجام پس از غمهای بسياری كه
ضيـاءالدوله
خورد و شكنجههای درونی كه كشيد،
خود را در تنگنا ديده به خودكشی پرداخت. بايد نام اينمرد فراموش نگردد.»
كسروی در جای جای «تاريخ هيجده ساله آذربايجان» ضمن شرح خدماتو پايداريهای
او از وی تكريم ميكند. از جمله مينويسد: «شاهزاده امان الله ميرزا خود جنگديده
و آتش مردانگی در دلش زبانه ميزد و چنان كه گفتهايم دلسوزی و غيرتمندی او
مجاهدانتبريز را از يك دام سختی رهانيد!»(1)
طاهرزاده بهزاد نيز يادآور شده است:
«بارها با امان الله ميرزا مذاكره كرده و از اخلاق و طرزتفكر و از احساسات
شديد وطنپرستی او اطلاع داشتم... مرحوم عقيده داشت كه كشور ايرانهر
وقت دچار خطر شده است در اثر لياقت افراد ايرانی نجات يافته است، ولی در
مقابل خطراتبزرگ، فداكاری بزرگتری را لازم ميدانست مثل اين است كه از
عاقبت وخيم اوضاع آذربايجانهم خبر داشت و بياندازه نگران بود.»(2)
دكتر مهدی ملكزاده نيز مينويسد:
«اين جوانمرد فرزانه» از طلوع مشروطيت با اين كه درقزاقخانه مقام رفيعی
داشت، چون روسها را دشمن آزادی ايران ميدانست و با سران نهضتانقلاب
مشروطيت همكاری ميكرد از شغل خود كناره گرفت و بدون پروا در جرگه
آزاديخواهانوارد گرديد و مصدر خدماتی شد.»(3)
شاهزاده شهاب الدوله، نماينده
دوره اول مجلس شورای ملی درباره شرح احوال صاحبترجمه مينويسد: «شاهزاده
امان الله ميرزا فرزند جهانگير ميرزا فرزند سيفالله ميرزا فرزندفتحعلی شاه در
تاريخ 1286 ه.ق چشم به اين جهان گشود. پس از تحصيلات ابتدائی در تاريخ1300
وارد مدرسه دارالفنون شد. بعد از پيمودن مراحل مقدماتی وارد كلاس پياده نظام
شد،ژنرال ويتآلمانی كه در جنگهای 1870 ميلادی بين آلمان و فرانسه واقع شد
شركت داشت،استاد كلاس نظام مدرسه دارالفنون بود. امان الله ميرزا پس از
فراغت از تحصيل مدرسه، به رتبهافسری در بريگاد قزاق كه تحت سرپرستی افسران
روسی اداره ميشد نايل گرديد و خدماتبرجستهای به عهده گرفت. از جمله در
سالی كه طاعون در افغانستان بروز كرده بود، امان اللهميرزا با يك عده قزاق
مأمور حدود افغانستان شد كه جلوگيری از آمد و رفت اهالی و سرايتمرض كند. امان
الله ميرزا مراحل عاليه نظام را پيمود تا به درجه امير تومانی رسيد. در
هنگامتاجگذاری نيكلا آفرين امپراطور روس، شاهزاده عباس ميرزا ملك آرا برادر
ناصرالدين شاه بهنمايندگی شاه ايران مأمور تهنيت و شركت در تاجگذاری شدند.
امان الله ميرزا به عنوان آتاشهنظامی در آن ميسيون شركت داشت. در آغاز
نهضت مشروطهطلبی كه ژنرال لياخف فرماندهبريگاد قزاق بود امان الله ميرزا
معاون وی به شمار ميرفت و نظر به رويه آزاديخواهی كه در اومشاهده كرد او
را از خدمت ديويزيون قزاق بر كنار ساخت، در همان موقعی كه مجلس اولمنعقد
بود مطابق قانون، هيئت مجلس حقّ انتخاب نماينده داشت معظماله را به
وكالت مجلسانتخاب كرد. در كابينه اتابك كه مرحوم مستوفی الممالك به وزارت
جنگ معرفی شد، امان اللهميرزا را به سمت معاونت وزارت جنگ معرفی كرد، مدتی
از اين سمت با نهايت جديت انجاموظيفه ميكرد. از خدماتی كه انجام داد
تشكيل سوار نظام رفرمه بود كه مورد تحسين مطلعين فناز خارجی و داخلی گرديد.
در تاريخ 1327 مأمور آذربايجان شد كه تشكيلات قشون آن ايالت راتكميل
نمايد. در حين انجام اين مأموريت خطير كه كاملاً برخلاف ميل دولت روسيه
تزاری بودمدتی نايبالاياله و به اصطلاح امروز كفالت استانداری را به عهده
داشت و به لقب ضياءالدولهملقب شد.»(4)
چون پدر امان الله ميرزا يكی از
چندين نوادة فتحعلی شاه قاجار بود، وی را «شازده»ميخواندند. از ميان نوادگان
فتحعلی شاه، روزگار، امان الله ميرزا را در همان جائی قرارداد كه دردوران
جنگهای ايران و روس جدش عباس ميرزا قرار داشت، گفتهاند هيچ گاه از
يادقراردادهايننگين گلستان و تركمانچای فراغ نبود. روزی كه در بريگاد قزاق
خدمت ميكرد، چون به زبانروسی كه با آن به خوبی آشنا بود به معاون لياخوف
بد گفت، تنبيه شد و اگر نسبت او با خاندانقاجار نبود، لياخوف از تقصير او نميگذشت،
بخصوص كه به آن افسر قزاق گفته بود روزيقرارداد تركمانچای را پاره ميكنيم.
در روزهای سخت سال 1290 كه از
تهران كسی حاضر نبود حكومت آذربايجان را بپذيرد، ويبه عنوان نايبالحكومه
با جلوهای مردمی و بيآن كه از سوی مردم آزار و خطری احساس كند،ايالت پرآشوب
آذربايجان را اداره كند، ايالتی كه لحظهای از طغيان و ستم صمدخانشجاعالدوله،
فرزندان رحيمخان، شاهسونها و... درامان نبود. از همه بزرگتر و پرخطرتر، ارتشروسيه
تزاری كه در اواخر جنگهای يازده ماهه از مرز گذشت و آذربايجان را اشغال
نمود.
كسروی پس از شرح حوادث و رخدادهای
آن روز آذربايجان، كه اغلب نقاط اين خطه،دستخوش آشوب و ناامنی گرديده
بود مينويسد: «بدين سان، بخش بزرگی از آذربايجان، ميدانتاخت و تاز گردنكشان
گرديد... در اين هنگام، امان الله ميرزا (ضياءالدوله) به فرماندهيلشكرهای
آذربايجان آمده و سخت ميكوشيد سپاه كار آمدی پديد آورد و خواهيم ديد او غيرتبسياری
داشت و مرد كاردانی بود و در اندك زماني، دستههائی آراسته و يك روز در ميدان
مشقنمايش بسيار با شكوهی داد... دستههائی كه امان الله ميرزا پديد ميآورد
اگرچه هنوز آزمودهنبودند و چندان اميدی به جنجگوئی آنان نميرفت، باز مايه
دلگرمی شمرده ميشدند، غيرت وجانفشانی خود شاهزاده به تنهائی مايه پشتگرمی
بود.»(5)
در آن روزها، شاهسونان، قشون
دولتی را در شرق آذربايجان، شكست داده و به تاخت و تاز دراطراف اردبيل و
خلخال مشغول بودند، به درخواست امان الله ميرزا در آخر تيرماه 1290 ازتهران
صمدخان شجاعالدوله را انتخاب كردند كه با سه هزار سوار و با توپخانه از مراغه
به سوياردبيل رفته و آشوبگران را گوشمالی دهد. وی در سراب، اردوگاه ساخته
و چون هيچگاه دل بامشروطه نداشت، به جای رفتن به اردبيل، به تبريز
برگشته و به شهر حمله ميكند، ولی با تدبيرامان الله ميرزا و با شجاعت و
پايداری رزمندگان شكست مفتضحانهای خورده و عقبمينشيند. سال 1290 شمسي، سال
پرماجرائی بر آذربايجان بود. در اين سال، جنگهای معروفچهارروزه روسها با
مجاهدين تبريز رخ داد و در اين پيكارها بود كه امان الله ميرزا به عنواننايب
الاياله آذربايجان، غيرت و مردانگی از خود نشان داد و آخر سر، جان خود را در
اين راه نثارنمود. اين جنگها در كتب تاريخی از جمله تاريخ هيجده ساله
آذربايجان شرح داده شده است.كسروی در جمع بندی اين جنگها و نقش تاريخی و
سرنوشتساز صاحب ترجمه مينويسد:
«چنان كه گفتهايم، شاهزاده در
تبريز، جانشين والی بود و عنوان سرپرستی داشت، و چون مردغيرتمندی بود، از روز
نخست با آزاديخواهان گرم گرفت و با همگی پاكدلانه رفتار كرد.آزاديخواهان نيز
او را دوست داشتند و از خود دانستند، و چون روز بيست و نهم آذر، روسيان بهكار
برخاستند و به انسان چيرگی نمودند، شاهزاده همچون يكی از مردم تبريز پاپيش
گذاشت وخود را كنار نگرفت. نخست با روسيان از در گفتگو درآمده، كارگزار را
نزد كنسول روس فرستاد ونامه نوشت و چون ديد روسيان، انديشه ديگری را دنبال
ميكنند جلو مجاهدان را باز گذاشت كهبه جنگ برخيزند و چون امير حشمت نوشته
ميخواست، از دادن آن نيز باز نايستاد.
اينها همه از راه غيرت بود، اگر
در آن روزها به جای اين نيك مرد، يك والی ترسو بودی و يا اورو به سوی روسيان
داشتي، جلو مجاهدان را گرفتی و دستور جنگ ندادی و نتيجه آن شدی كهروسيان بيآنكه
جنگی كنند شهر را به دست گرفتند و آزاديخواهان همگی بی آنكه دليری از خودنموده،
جانفشانی نشان داده باشند به چنگ ايشان افتادندی كه اين خود ننگ بزرگی
بودي.
سپس نيز چون روسيان با آنكه پيشدستی
را ايشان كرده بودند، در تهران از در نيرنگ درآمدهچنين وا مينمودند كه
پيشدستی را مجاهدان كردهاند و ايشانند كه دست از جنگ برنميدارند واز تهران
بيآنكه چگونگی را بفهمند پياپی تلگراف ميفرستادند كه مجاهدان جنگ نكنند،
اگرشاهزاده امان الله ميرزا آن دستورها را به كار بستی همه كوششهای مجاهدان
را هدر گردانيدی وهمگی آنان را دست بسته به دست روسيان سپردي.
اين غيرتمنديها و پاكدرونيها برو
بس گران سرآمد و جانش در اين راه رفت، ليكن يك نامنيك جاويدانی در تاريخ
ايران از خود بازگذاشت.
چهار روز كه جنگ پيش ميرفت،
شاهزاده در خانه خويش و يادر عالی قاپو نشسته، كارها راميپائيد و چنان كه
گفتيم به همراهی ثقةالاسلام و ديگران و به ميانجيگری كنسولهای انگليسو
فرانسه با روسيان به آشتی ميكوشيد. از آن سو نيز روزانه چگونگی را به تهران
آگاهيميفرستاد و پرده از روی نيرنگ روسيان برميداشت. در يك تلگرافی چنين
ميگويد:
«... تعجب در اينجاست كه عرايض
صديقانه اين بنده را باور نميفرمائيد. از طرف اهالياقدامات نشده. امروز با
شدت شليك كردند و هجوم آورده زن و بچه را از خانه كشيدند... ازوحشيگری ذرهای
فروگذار نيستند. آخر اهالی بيچاره كه جنگ كن نيستند، حفظ ناموس خودميكنند.
والله بالله زن و طفل در كوچهها كشتند. كارها ميكنند كه از تقرير و تحرير
عاجزم وخود نميگذارند تردد شود و لامحاله مذاكره به عمل آيد... متصل هجوم
و شليك ميكنند، اينكه متصل سفارش ميفرمائيد از طرف اهالی اقدامی نشود
ابداً اقدام نيست، روسها هرگز گوشنميدهند، اين تلگرافهای شاهزاده، بر
روسيان بس سخت ميافتاد و پرده از روی نيرنگهايايشان برميداشت، و چون در
يكی از آنها ميگويد: «عجالتاً آنچه را پورت رسيد پانصد نفر بچهو مرد از اهالی
بيچاره كشتند.» و دولت اين تلگرافها را عنوان نموده، بيدادهای روسيان را بهنماينده
سياسی خود در لندن آگاهی ميداد و او در آنجا با دولت انگليس به گفتگو
برميخاست.اين داستان كشتار پانصد تن بچه و مرد، انگليسيان را تكان داد و
در آن باره پرسشی از نمايندهسياسی خودشان در تهران كردند و او پرسشی از كنسول
تبريز كرد.
از اين پيكارها ودليلآوريها كه
در ميان ميرفت، روسيان دانستند كه آگهيها را به دولت ايرانشاهزاده داده
و آگهی كشتار پانصد تن بچه و مرد هم ازوست و از اين رو سخت دشمن اوگرديدند.
شاهزاده چون روز پنجم دی ماه به كنسولخانه انگليس پناهيد كنسول او را نيكپذيرفت
و تا دو سه هفته سخنی در ميان نبود...
گويا در آخرهای دی ماه بود كه
روسيان خودشان يكسره باشاهزاده به گفتگو پرداختند و وزيرمختار روس (گويا به
ميانجيگری كنسول انگليس) ازوباز خواست كرد كه چرا آگهی داده،سالداتها مردم
بيگناه را كشتار كردند با آنكه چنين كاری رخ نداده بوده؟! شاهزاده پاسخی
نيز بهاو داد. ليكن روسيان دست برنداشتند و دوباره بازخواست كردند كه آيا
شاهزاده دستور جنگ بهمجاهدان داده و آيا نوشته به دست ايشان سپرده يا نه؟
اين پرسش بود كه ميدان زندگی را
بر مرد غيرتمند تنگ ساخت و او را به خودكشی واداشت،گويا ميپنداشته كه آن
نوشته به دست روسيان افتاده و ميترسيده كه آن را دستاويز گيرند همآذربايجان
را برای هميشگی در دست دارند و هم او را زنده نگذارند.
اما چگونگی خودكشي: شاهزاده چون
به كنسولگری رفت دو طپانچه جيبی كوچك همراهخود داشته، كنسول آنها را گرفته
با فشنگهايش به اطاق خود برده، ولی پاره]اي[ فشنگهای آنهادر جامهدان
شاهزاده بازمانده كه كنسول آنها را نديده و اين هنگام كه شاهزاده آهنگ
خودكشيكرده، نامهای به كنسول نوشته بدين سان كه چون حاج شجاعالدوله
با من مهربانی نموده و چندبار برای پرسيدن حالم فرستاده در اين هنگام كه
ميخواهم به تهران بروم بهتر است نامهای به نامسپاسگزاری به ايشان
بنويسم و ميخواهم آن دو طپانچه را هم به ايشان ارمغان سازم شما آنها
رابدهيد بياورند نزد من. كنسول چون گمان ديگری نميبرده، اين سخن را باور
كرده، با اين همهطپانچهها را داده و فشنگها را نگهداشته.
شبانه شاهزاده تا ديری از شب
بيدار ميبوده و نامه مينوشته و چون آنها را به پايان رسانيده،فشنگی از
جامهدان بيرون آورده و به يكی از طپانچهها انداخته و در حالی كه روبه سوی
قبلهدراز كشيده بود، طپانچه را به پهلوی خود گذارده و تهی كرده و به درود
زندگی گفته است.
فرستاده صمدخان چنين ميگويد:
هنگام نيمروز بر سر سفره صمدخان بوديم كه آگهی دادند ازكنسولگری تلفن كرده
ميگويند ضياءالدوله خود را كشته است. ميگويد: صمدخان در اينجا نيزمرا برگزيد
و به نام نمايندگی از سوی خود فرستاد و چند كسی نيز همراه گردانيد، ما چون
رفتيمنماينده كارگزاری و كسان ديگری نيز آمده بودند. چون در اطاق را باز
كردند ديديم شاهزاده برروی زمين خوابيده و بر روی ميز چهار كاغذ ديديم. يكی
از آنها را به نام سرپرست پسرش درپطرزبورگ نوشته كه به تلگراف فرستاده
شود. چون پسرش در پطرزبورگ درس ميخواند بهسرپرست او نوشته بود: من ناگزير
شده خود را كشتم وچون اين را در روزنامهها خواهند نوشت،شما پسرم را پيش از
آن از چگونگی آگاه گردانيده دلداری دهيد. ديگری به نام پدرش جهانسوز(6)ميرزا
بود كه درتهران ميزيست. به او نيز داستان را آگاهی داده و بدرور گفته بود.
سومی را به نامهمسرش نوشته و چون سر پاكت را لاك كرده بود آنرا نتوانستيم
خواند. چهارمی به نام حاجصمدخان بود، به او نيز سپاس گذارده و خواهش كرده
بود كشته او را خوار ندارند و پاسدارانه بهخاك سپارند. ميگويد: چون خواستند
او را از زمين بلند كنند ترسيدند، دوباره خون از زخمشبيرون آيد، اين بود
پنبه به روی آن گذارده استوار بستند و سپس از روی زمين بلند كردند، گذشتهاز
ما كاركنان كارگزاری بودند، كنسول نيز چهار سپاهی هندی همراه ساخت كه دو تن
با بيرقها دردست جلو افتادند و دو تن ديگر از دنبال ميآمدند. بدين سان
جنازه را با شكوه بلند ساختيم و بهآهنگ بارگاه سيد حمزه روانه گرديديم و
آن را به آنجا رسانيديم كه شسته و كفن كرده زير خاكسپردند. ]16 بهمن 1290
شمسي[
اين بود داستان دلسوز خودكشی
ضياءالدوله. اين مردان كه بدين سان در ميگذشتند، اگرچه درآشكار بزم
سوگواری برای ايشان برپا نميشد ليكن در نهان، در هزارها خانه سوگواری بر
ايشانميكردند. اين مرد نيز چون در گذشت هزاران كسانی برو گريستند و شايد دلهای
بدخواهان ودشمنان برو سوخت.»(7)
روزنامه «صدای آذربايجان» درباره
نامه ضياءالدوله به پسرش مينويسد:
«... تذكر داده بود كه من مرگ
شرافتمند را بر زندگی ننگين ترجيح دادم. برای شما كه پسر منهستيد به جز وطنپرستی
و وظيفهشناسی و ملتدوستي، ميراث ديگری باقی نميگذارم.»(8)
طاهرزاده بهزاد نيز مينويسد:
«نگارندة مضمون نامة خانواده را از اقای سپهبد جهانبانيپرسيدهام، گويا مضموننامه
اين بوده است كه اين اقدام اضطراری را حمل بر احساسات تندننمائيد، بايد
بدانيد كه يك فرمانده ملی از روی ناچاری مجبور بشود به خانه خارجی پناه
ببرد،ديگر ادامه زندگی برای او حرام است و ضمناً اظهار تاسف كرده بود كه
آنها را بيسرپرستگذاشته است، ولی اولاد خود را مطمئن كرده بود كه خدای بزرگ
سرپرست آنها خواهد بود و آنانوقتی كه بزرگ شدند در انجام وظايف ملی كوتاهی
نكنند.(9)
كسروی درباره نوشتهای كه
ضياءالدوله برای جنگ با روسها به امير حشمت داده بودمينويسد: «امير حشمت
كه به آن نوشته معنای ديگری ميداد و ارج مينهاد نگهداری آن را بهآقای
بلوری واگذاشت و چون در كهنه شهر دو دسته از هم جدا گرديدند، فراموش كرده
آن را بازنستد و آقای بلوری چون به خاك عثمانی رسيد آن را پاره كرده دور
انداخت. خود او چنينميگويد: با خود انديشيده ديدم از آن ما را سودی نخواهد
بود و بلكه بيم ميرود كه به دستروسيان افتد و مايه زيان باشد و چون
اميرحشمت نيز نبود بهتر ديدم آن را پاره كرده دور اندازم.اين است داستان
آن نوشته و از اينجا پيداست هنگامی كه ضياءالدوله خودكشی كرد، اين نوشتهاز
ميان رفته بود و از بيم بيجا ميكرده است.»
«سپهبد جهانبانی كه نامش نصرت
الله بود در اين واقعه، برای جاودانی نام پدر، امانالله ميرزاخوانده شد، در
هنگام فوت پدر در روسيه مشغول تحصيل بود. پس از شنيدن خبر، به تهرانمراجعت
كرد و به تحصيل خود ادامه داد، آكادمی تزاری را به پايان رسانيد. از امان
الله ميرزا سهپسر به جا ماند.
سپهبد جهانباني، سرتيپ منصور
جهانباني، عزيز الله جهانبانی كه با شركت بانوی خودشوكت ملك جهانبانی مدرسه
ايران را در جنوب شهر ]تهران[ اداره ميكردند.»(10)
پاورقي:
1ـ تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 473
2ـ قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران، ص 306
3ـ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران:، ص 1553
4ـ پيشين
5ـ تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 203
6ـ جهانگير ميرزا صحيح است
7 ـ تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 381 و 446
8ـ روزنامه صدای آذربايجان (چاپ تبريز)، شماره اول، 24
آبان 1320
9ـ طاهرزاده بهزاد، پيشين، ص 306
10ـ دكتر مهدی ملكزاده، پيشين، ص 1555
برگرفته از: